18.9.06

این سه، چهار زن

"ما با به راه‌افتادن به دنبال جنبش زنان سال‌ها مسحور وعده‌های پوچ آن شديم و به طور سيستماتيک مبانی زندگی طبيعی خود را به نابودی کشانيدم. ما فراموش کرديم که زن هستيم، فراموش کرديم که به لطافت و توليدمثل و خانه و خانواده تعلق داريم نه به رقابت با مردان بر سر موقعيت‌های بهتری شغلی. ما بايد از اين سمی که سيمون دوبوار و آليسه شوارتسر در جان و ذهنمان ريختند خود را نجات دهيم... اين که اتاق‌های خواب ما (زن و شوهرها) گرمی سابق را ندارد و بر روابط جنسی سردی و بی‌ميلی سايه افکنده ناشی از اين است که ما از ياد برده‌ايم که سکس در وجه عمده در خدمت توليد مثل است... تجربه نشان داد که مردان با کار خانه کنار نمی‌آيند. همين حالا تنها ۸ درصد مردان آلمان خانه‌دارند و بسياری از پيوندها هم بر سر همين کار خانه از هم گسسته است... من آرزوی مردی را می‌کنم که او سر کار برود و خودم در خانه بنشينم و ۵ بچه درست کنم... ما زنان برای مدتی بايد دهانمان را ببنديم و اين همه نگوييم که بايد در تصميم‌گيری بر مسائل مختلف اظهار نظر و حق رای داشته باشيم."


نه، نه. اين حرف‌ها را کسی در قم و کابل و جده بر زبان نياورده، اين ها بخش‌هايی از کتاب " مبانی افا" ، اثر خانم افا هرمان، گوينده خوش‌چهره و نسبتا مشهور شبکه اول تلويزيون آلمان است. او ابتدا فکر و ذکرهايش را در قالب مقاله‌ای در يک نشريه روشنفکری محافظه‌کار آلمان منتشر کرد و بعد که ديد بی‌خواننده نمانده دست به نوشتن کتاب شد. کتابش حتی قبل از اين که بيرون بيايد موجی از انتقاد و اعتراض را در ميان زنان صاحب نام و غيرصاحب نام آلمان برانگيخت. او اما در مقام گوينده تلويزيون حق دفاع نداشت، پس مرخصی گرفت که هم مطابق با آموزه‌هايی که خود در کتابش ترويج می‌کند زندگی کند و هم بتواند پاسخ مخالفان را بدهد
.


چند‌گاهی است که در آلمان چهره‌های روشنفکر محافظه‌کاران يا با استناد به خطراتی که جهانی‌شدن برای اخلاق و خانواده و فرهنگی به بار آورده، يا با اشاره به رشد منفی جمعيت و خطر انقراض نسل جرمن‌ها و يا ... آشکار و غير‌آشکار جنبش زنان و استقلال مالی ،‌حقوقی و اجتماعی زنان را در اين مورد مقصر جلوه می‌دهند. خانم هرمان هم حالا به اين جمع پيوسته است. او البته اين مزيت را هم دارد که گوينده تلويزيون است و در آلمان چنين افراد سرشناسی کتاب هايی که می‌نويسند بی‌خواننده نمی‌ماند
.


باری خانم هرمان خود ۴‌بار ازدواج کرده، يک پسر ۸ ساله دارد و حالا هم به رغم توصيه‌هايی که برای زنان دارد خود کماکان می‌خواهد خارج از خانه بماند و به تبليغ ايده‌هايش مشغول باشد و يا اگر در خانه هم هست به نويسندگی بپردازد
.


يکی از کسانی که بی‌امان به مصاف خانم هرمان آمد خانم
رناته اشميت، وزير امور خانواده در دولت گردهارد شرودر بود که خودش هم زياد نظر خوشی به فمينست ‌های راديکال ندارد. جواب او به خانم هرمان ا ين بود که اگر در اصل سوم قانون اساسی آلمان وزن و موقعيت زنان و حقوق آنها مورد تاکيد قرار گرفته از عرقی است که اسلاف تو ريختند و تلاشی است که آنها بر ذمه نهادند. اشميت ۸ چهره برجسته اين جنبش را نام می‌برد که همگی هم، شوهر داشتند و بچه‌دار بودند و از سر هوس و بيکاری و بيعاری برای بهبود حقوق خودشان به ميدان نيامده بودند. اين بود که تو تونستی درس بخونی و سر از تلويزيون دربياری و ۴ تا شوهر کنی و صاحب حقوق برابر باشی. او نوشت که هنوز هم عرق شرم بر پيشانی من می‌نشينه که در آلمان در برابر کار برابر به زنان و مردان حقوق برابر پرداخت نمی‌شه، هنوز هم باعث ننگ ماست که کودکستان‌ها برای والدين کم هزينه نيستند و کيفيت رسيدگی به بچه‌ها هم در همه نقاط خوب نيست تا زنان قربانی نگهداری بچه‌ها نشوند و از تحکيم موقعيت اجتماعی خودشان عقب نيفتند. از اين نوشت که در فرانسه و سوئد و ايسلند که امکانات عمومی برای نگهداری کودکان کيفا و کما با آلمان فرق می‌کند درصد زادوولد هم بر خلاف آلمان بالا و در حد مطلوبی است. از اين آمار نوشت که ۷۰ درصد زنان خانه‌دار آلمان مايلند که دستکم يک شغل نيمه وقت داشته باشند و برای ۳۰ درصدی هم که ميل دارند عمدتا در خانه باشند دولت با قوانين و مقررات خودش شرايط بهتری از زنان شاغل برايشان فراهم کرده است. از اين نوشت که
...


باری، شبح محافظه‌کاری و تلاش برای نفی و کم‌رنگ‌کردن دستاوردهای اجتماعی و مدنی و حقوقی که بشر به ويژه در نيمه دوم سده گذشته به آنها رسيد می‌رود که اروپا و نقاط ديگر جهان را به خود آلوده کند. از تلاش بوش برای شرعی نشان دادن شکنجه تا حرف‌ها و نظرات خانم هرمان که بی مخاطب نمانده است همه و همه نوعی تهاجم از موضع محافظه‌کاری را نشان می‌دهند.


طبيعی است زمانی که در مهد اين حقوق و آزادی‌ها عقربه زمان قسما در حال برگشتن به عقب باشد، تلاش برای استقرار آنها در کشورهايی مثل ما هم با سختی بيشتر توام خواهد شد. مثلی است معروف که می‌‌گوید پاسداشت حرمت امامزده با متولي‌اش هست، ولی موقعی که اين متولی قسما کلنگ برداشته و افتاده به جون امامزاده از ديگرانی که از اصل دشمن اين امامزاده بودند چه انتظاری می‌توان داشت؟


در کشورهايی مثل ما البته مسائل از سطحی که خانم هرمان هم آرزویش رو می‌کند قسما عقب‌تر است. اعضای جنبش زنان در ايران مثل آسیه امینی برای اين که بتوانند حکم سنگسار برای اين يا آن زن را به حال تعليق دربياورند کلی بايد تلاش بکنند و کارزار راه بياندازند و تظاهرات‌ آرامشان برای حقوق بيشتر هم با باتوم و زندان جواب داده می‌شود. موسوی خويينی‌ هنوز هم در زندان است . در پاکستان هم همين هفته پيش زنان تلاش کردند که با ارائه يک طرح به مجلس، "قانون حدود" را لغو کنند، قانونی که می‌گوید اگر زنی ادعا کند که به او تجاوز شده و نتو‌اند ۴ شاهد برای اين مدعایش بيارود خودش به زنا متهم می‌شود و بايد برود زير سنگسار. با مقاومت سنت‌گرایان و نمایندگان حامی اقوام وقبیله‌ها طرح مزبور رای نیاورد. کارزار ولی ادامه دارد.


در همسايه غربی ما يعنی در ترکيه،‌ هفته پيش برای خانم "اپيک قاليزار" دادستان‌ها تقاضای ۴ و نيم سال زندان کرده‌آند. قالیزار نويسنده است. کتابی نوشته به نام " لطيفه خانم". لطيفه زن روشنفکر و آگاه آتاتورک بود که دو سال با او زندگی مشترک داشت. پيانو می‌نواخت، به 6 زبان صحبت می‌کرد، مدافع حقوق زنان بود،‌با آتاتورک بر سر بيرون‌ماندن شبانه‌اش دعوا داشت و ... از سال ۱۹۲۵که لطيفه از آتاتورک جدا شد تا ۱۹۷۵ که درگذشت در بايکوت خبری به سر برد و ناسيوناليست ها و دولتمداران ترکيه هميشه گناه جدايی را به گردن او انداختند
.


خانم قاليزار حالا در کتاب خودش سيمايی واقعی از اين چهره فراموش شده ترکيه به دست می‌دهد و جدايی او از آتاتورک را عمدتا تقصير اين يکی می‌داند. در جايی از کتاب هم قاليزار به کودتايی اشاره می‌کند که قرار بوده آتاتورک را سرنگون کند. لطيفه با زيرکی لباس خود را به آتاتورک می‌پوشاند و لباس آتاتورک را خود به بر می‌کند. اين گونه آتاتورک نجات می‌يابد. همين قسمت کتاب بيش از همه ناسيوناليست‌های ترک که آتاتورک را در حد خدا می‌پرستند به خشم و غضب آورده است. آنها بازگويی اين واقعيت که بنیانگذار ترکیه با لباس زنان فراری شده را سبب شکسته شدن چهره اسطوره‌شان می دانند و برای خانم قاليزار تقاضای ۴ و نيم سال زندان کرده‌اند. دولت ترکيه البته دست آقای اردوغان و حزب اسلامی عدالت وتوسعه اوست، ولی خوب او هم از اين که نام و شخصيت لطيفه به عنوان زنی بی حجاب،‌ مدافع حقوق زنان و اهل اسب‌سواری و علم و موسيقی مطرح بشود که نسبت به شوهرش (آتاتورک) چيزی کم نداشته و يک سر و گردن از اون هم بالاتر بوده و زمانی حتی در غرب صحبت از اين بوده که بعد از آتاتورک او رهبر ترکيه خواهد شد را چندان خوش نمی‌دارد. زن اردوغان روسری به سر دارد، به غير از ترکی زبان ديگری بلد نيست، سر از سياست در نمی‌آورد و با اسب سواری و نواختن پيانو هم بيگانه است. خوب طبيعي است که آقای اردوغان هم به رغم اختلافش با ناسيوناليست‌ها در مورد "تاديب" خانم قاليزار چندان با آنها اختلاف نداشته باشد و ککش هم نگزد که نويسنده "لطيفه خانم" که غيرمستقيم زمينه‌ای برای مقايسه ميان زنان از دو سنخ سنتی و مدرن فراهم کرده احتمالا ۴ و نيم سال برود و "آب خنک" بخورد
.

10.9.06

از ناتاشا تا اوين و تا خانه بخت

روز پنجشنبه گذشته به سردخانه پزشکی قانونی وين (پايتخت اتريش) رفت و خواست که به تنهايی جسد " او" را ببيند. مسئولان سردخانه هم چنين کردند و ناتاشا تک و تنها به نظاره جسد رفت و شمعی هم در کنار آن برافروخت. روز جمعه که " او" با اسمی مجعول در قبری که تنها پليس، مادر و يکی از آشنايانش از مکان آن باخبر هستند قرار داده شد نيز،‌ ناتاشا حی و حاضر بود تا با "او" برای آخرين بار وداع کند. و "او" کسی نبود جز ولفگانگ پریکلوپيل،‌ رباينده و گروگان‌گيرناتاشا.

ناتاشا کامپوش ۱۰ ساله بود که ولفگانگ او را در راه مدرسه ربود و نزديک به ۸ سال در يک زيرزمين کوچک و تنگ به حبسش کشيد. در اين سال‌های آخر ناتاشا امکان يافته بود که در معيت و مراقبت شديد ولفگانگ گهگاهی به بيرون بيايد. او اما به دلايلی انگيزه و امکان فرار برای خود نمی‌ديد.يک بار هم که پا به فرار گذاشته بود دچار سرگيجه و ترديد شده بود و باز به پيش او برگشته بود. اما سرانجام روز ۲۳ اوت،‌ پس از ۸ سال ناتاشا بر همه درنگ و ترس و ترديد‌های خود غلبه کرد و با فرار مجدد از خانه ولفگانگ خود را برای هميشه از چنگ او رها کرد. ا ندکی بعد که ولفگانگ ناباورانه از فرار گروگانش باخبر شد تصميمش را گرفت. لب ريل آهن ، منتظر قطار و تمام.

از همان روزی که خبر مثل بمب در گستره آلمانی‌زبان اروپا (آلمان‌ و اتريش و سويس) ترکيد افکار عمومی ناباورانه و بهت‌زده منتظر بود که ناتاشا لب باز کند و از آنچه که در اين ۸ سال بر او رفته است حرف بزند. ناتاشای کابوس زده اما به وقت نياز داشت. با خانواده‌ و بستگانش هم که ديدار کرد موج اشک و تاثر بود که فضا را فرا گرفته بود و اين برای ذهن و روانش که به فراموشی گذشته و فائق آمدن بر کابوس اسارت خويش نياز داشت مزيد بر علت شد. تيمی از روانشناسان از همان لحظه اول به مراقبت‌های روانی از او گماشته شد تا بالاخره سه‌شنبه گذشته اعلام کرد که برای سخن‌گفتن از آنچه که کشیده است آماده حضور در يک مصاحبه تلويزيونی است. از همان ابتدا هم شرط کرد که راجع به جزييات درونی زندگی با رباينده اش زياد پيله نکنند و گهگاهی که خبرنگار به سوی چنين سوال‌هايی رفته بود با غضب خواسته بود که درز بگيرد.

چهارشنبه شب وقت نمايش مصاحبه بود. ۱۰ ميليون نفر پای تلويزيون‌هايشان ميخ شدند تا چهره ناتاشا را ببينند و حرف‌هايش را بشنوند. ناتاشا از ترسش از فرار گفت، چرا که رباينده‌اش تهديد کرده بود که اگر شخص سومی از واقعيت ماجرا باخبر شود آن شخص را خواهد کشت و لذا او هم به ملاحظه جان ديگران قرار را بر فرار ترجيح داده بود. از اين گفت که مادر ولفگانگ تصوير بسيار مثبتی از پسرش در ذهن خويش ساخته بوده و برای او راحت نبوده که با لورفتن ماجرايش اين تصوير شکسته شود . از روزی گفت که به اتفاق "او" به مغازه‌آی می رود و فروشنده از او می‌پرسد چه کاری می‌توانم برابتان بکنم. ناتاشا اين کلام را صميمانه و ورای مناسبات خريدار و فروشنده می بيند و می رود که از او تقاضای کمک کند،‌ اما نمی تواند و با مداخله "او" قضيه فيصله می يابد. از اين گفت که در سال‌های آخر دائم در چشم ديگران خيره می شده است تا به آنها حالی کند که مشکل دارد و کمکش کنند، اما کسی معنای نگاه او را درنمی يافته است. در آنچه که ناتاشا گفت البته نمی‌شد فهميد که چرا مناسباتی قاعدتا نفرت‌آميز ميان او و رباينده اش روی ديگری هم دارد که در حاضرشدن بر سر جسد و مراسم تدفين "او" نمود يافت. برای ما که روايت دادگاه‌های فرمايشی استالين را شنيده ایم و در اين ۲۷ سال بارها در جمهوری اسلامی به عينه شاهد رابطه غريب و پناه جويانه قربانيان شکنجه و بازجويی‌های سخت با شکنجه‌گران و بازجويانشان بوده‌ايم صد البته رفتار ناتاشا، آن هم اندکی پس از فاصله‌گيری از کسی که ۸ سال از زندگی‌اش را به اجبار با او گذرانده چندان ناآشنا و شگفت‌انگيز نيست. اين که در اين ۸ سال به اعتبار زندگی مشترک و اجباری با "او" و رابطه جنسی احتمالی ناخواسته و يا اختياری مناسباتی متناقض و پيچيده ميان قربانی و مجرم شکل گرفته باشد هم نکنه‌ای است که لابد ناتاشا به زمان نياز دارد تا رمز و راز آن را برای خود حلاجی کند و دستکم برای رهايی از خلجان‌هايی روحی و روانی‌آش به بازگويی‌ آنها در نزد مشاوران روانکاوش و يا نزديکترين بستگانش لب به سخن بگشايد.

باری،‌ دختری که در ۱۰ سالگی به اسارت رفت و در ۱۸ سالگی رهايی يافت چهارشنبه‌شب که بر صفحه تلويزيون اتريش ظاهر شد نه ظاهری شکسته و به لحاظ روانی رنجور که اراده‌ای معطوف به زندگی و اعتلاء را نمايش گذاشت. لبخند آرام او هم نشانی از آرامش و صلابت درونی‌اش داشت که در کلامش نيز طنين‌انداز شد:" من با اراده‌ای معطوف به تلاش و کوشش به آينده نگاه می‌کنم." البته هستند شماری از روانکاوان که ترديد دارند اعتماد به نفس و ظاهر آرام ناتاشا نمايانگر واقعی درون کابوس‌زده و آسيب‌ديده او پس از گذراندن ۸ سال اسارت و چالش‌ها و مشکلات اين دوره باشد.

نمايش تلويزيونی مصاحبه ناتاشا با تقاضای کمک‌ مالی از بينندگان توام شده بود تا عوايد جمع شده به مصرف مبارزه با گرسنگی وبهبود وضع زنان مورد ستم برسد. ناتاشا خود نيز در مصاحبه‌اش در باره گرسنگی چند کلامی سخن گفت: "من بارها در آن چاله مجبور به تحمل گرسنگی شدم. در حالت گرسنگی انسان تنها به انديشيدن در باره بدوی‌ترين مسائل قادر است و نه بيشتر."

برای پخش مجدد مصاحبه ناتاشا رسانه‌های مختلف سرودست شکستند و رقابتی ناسالم ميان رسانه‌های آلمان و اتريش درگرفت،‌رقابتی که در غرب با اصطلاح "ژورناليسم متکی بر دسته چک" آن را توصيف می‌کنند و صحنه رسانه‌آی آمريکا بيش از اروپا آلوده به آن است. سرانجام يک تلويزيون خصوصی و چند روزنامه حق پخش مصاحبه را ( تصويری و کتبی) دريافت کردند که درآمد ناشی از آن صرف هزينه‌های درمانی و مشاوره و تامين آتيه ناتاشا خواهد شد.

همکاری دارم از اهالی روسيه . در باره رفتار غيرمنتظره ناتاشا با رباينده‌آش پس از رهايی از چنگ او صحبت می‌کردم. او از مورد گروگان‌های بسلان مثالی آورد. می‌گفت که شماری از والدين دانش‌آموزان بسلان هم که سپتامبر ۲۰۰۴ همراه صدها دانش‌آموز به اسارت گروگانگيران چچنی در‌آمده بودند پس از رهايی،‌ به رغم ۳۳۰ کشته‌ای که اين گروگانگيری و واکنش نسنجيده و بی برنامه نيروهای روسی به بار آورد بفهمی نفهمی از گروگان‌گيرها و رفتار قسما "مهربانه‌" آنها نسبت به خود متاثر بودند و تصويری لزوما منفی از اين گروگان‌گيرها در ذهنشان ايجاد نشده بود. صحبت نسبت مفصلش که تمام شد دوباره ذهن بود که از ماجرای ناتاشا و بسلان به اعترافات تلويزيونی و شکنجه‌گران و بازجويان "مهربان" و نيز به حکايت دخترکانی که همچنان از عروسک‌بازی به گروگان (خانه بخت!) می‌روند در رفت‌وآمد بود...

4.9.06

شکست، مسئولیت، اخلاق و ...

رمان های «بامداد خمار»، «چراغ ها را من خاموش می کنم» و «دالان بهشت» از سه نويسنده زن، پرفروش ترين رمان های ايرانی در ۱۴ سال اخيرند.

اين يکی از نتيجه‌گيری‌های اصلی گزارشی است که "خانه کتاب" در ايران به توصيه وزارت ارشاد تهيه کرده است. فهرست نام کتاب‌های داستانی پرفروش ديگر هم ذکر کرده است که در آن از کتاب‌های فهيمه رحيمی تا رمان "شوهر آهو خانم" و تا "شاهزاده احتجاب " و "عزادارن بيل" هم ديده می‌شود. اين فهرست صد البته نه کتاب‌های زيراکسی و کپی را شامل می‌شود و نه کتاب‌های دست دوم و سومی که در بازار کتاب از دست اين مشتری به دست آن مشتری می‌رسد.

ولی اگر داده‌های اين فهرست را چندان هم دور از واقعيت ندانيم از آن چه استنباطی می‌توان کرد؟ آيا بايد از بابت آن نگران فرهنگ و سطح درک و ذوق و روانيات جامعه ايران بود و يا برعکس،‌ علائق و پسند جامعه کتابخوان ايران را هم می‌توان مشابه و هممان ساير کشورها تلقی کرد؟ آيا اين فهرست بر وجود خلايی ميان رمان‌های سبک و سنگين در ادبيات معاصر گواهی نمی‌دهد؟ آيا پرفروش‌بودن رمان‌هايی مانند "بامداد خمار" ناشی از ذوق و درک هنری ساده‌خواه ،‌ رشدنيافته و نازل خواننده ايرانی است و يا به ضعف رمان‌نويسان برجسته ما در يافتن موضوعات و زبانی که برای خواننده عادی هم کشش و جذابيت داشته باشد برمی‌گردد؟ اين‌ها سوالاتی است که در گزارش‌هايی که روزنامه "کارگزاران" به مناسبت انتشار فهرست يادشده در شماره ديروز خود منتشر کرده قسما به آنها پرداخته شده است. شايد خواندنشان بی‌ضرر باشد.

: :::::::::::::::::::::::::::::::::::

اين روزها سالگرد اعدام وسيع زندانيان سياسی در تابستان سال ۱۳۶۷ است. در عرصه هنری دستکم دو خواننده به اين موضوع نزديک شده‌اند و آثاری در رابطه با آن خلق کرده‌اند. شيرين پهلبد که خود سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۵ در زندان بوده مصاحبه‌ای دارد که بخشی از خاطرات خود از زندان‌ها و اعدام‌ها و تبلور اين خاطرات در ترانه‌هايی که منتشر کرده را بازمی‌گويد. گيسو شاکری هم مصاحبه‌آی دارد که در آن توضيح می‌دهد چگونه شعر يک شاعر افغانی را با ياد خفتگان در خاوران تلفيق کرده و از آن ترانه‌ای ساخته است. هر دو مصاحبه و آهنگ‌های شنيدنی همراه آنها از بی بی سی ضبط شده‌اند که با کليک روی اينجا و اينجا قابل شنيدن هستند.

:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::

"کنوت فولکرتس" يک آلمانی است. او سال ۱۹۷۶به عضويت سازمان چپگرا و مسلح "فراکسيون ارتش سرخ" آلمان در‌آمد و يک سال بعد هنگامی که می‌خواست ماشين کرايه‌ای را که ديگر اعضای گروهش با آن رييس اتحاديه کارفرمايان آلمان را ترور کرده بودند در اوترخت هلند پس بدهد خود را در محاصره پليس ديد. تيراندازی کرد و يک از پليس‌های هلند را از پا درآورد . دستگير شد و دادگاه هلند برايش ۲۰ سال حبس بريد. يک سال بعد آلمان به خاطر شرکت فولکرتس در ترور دادستان اين کشور و دو محافظ او و نيز حمله و سرقت از يک مغازه اسلحه فروشی خواهان استرداد او به آلمان شد. دولت هلند موقتا با اين تقاضا موافقت کرد و زمانی که دادگاه آلمان برای فولکرتس ابد بريد هلندی‌ها هم موضوع برگرداندن او برای گذراندن ۲۰ سال حبس در هلند را منتفی دانستند. فولکرتس ۱۸ سال را در زندان آلمان گذراند و سال ۱۹۹۵ با تبدیل بقیه محکومیتش به حبس تعلیقی، از زندان آزاد شد. قوه قضاییه هلند اما به رغم صرفنظرکردن اوليه‌اش از بازگرداندن فولکرتس به پشت ميله‌های زندان، از پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ ، ظاهرا در چهارچوب تشديد مبارزه ضد تروريستی، دوباره خواهان استرداد فولکرتس و به زندان انداختن اوست. دادگاهی در شهر هامبورگ اينک در حال بررسی تقاضای هلندی‌هاست. مجله آلمانی "اشپيگل" به اين مناسبت مصاحبه‌ای کرده با فولکرتس که ظاهرا اولين مصاحبه او پس از آزادی از زندان هم هست. من ترجمه بخش هایی از این مصاحبه را بی هیچ تفسیری در زیر می آورم ، شاید که به خواندنش بيارزد:

اشپيگل: حالا به قتل پليس هلندی چگونه نگاه می‌کند؟

فولکرتس: من شديدا متاسفم. غم‌انگيز اين که اين ماجرا را نمی‌شود به عقب برگرداند و آن پليس را زنده کرد. من درد و آلام خانواده پليس هلندی را کاملا درک می‌کنم.

اشپيگل: از چه زمانی شما به چنين درک و احساسی رسيديد؟

فولکرتس: راستش من در همان سال ۱۹۷۷ در دادگاه اوترخت می‌خواستم تاسف خودم را ابراز کنم و بگویم که انگيزه‌های سياسی من کمکی به کاهش غم و اندوه خانواده پليسی که به دست من کشته شده نمی‌کند. ولی در راه دادگاه از سوی تعدادی پليس هلندی به بهانه کنترل بدنی سخت مورد ضرب و شتم قرار گرفتم و همين باعث شد که اين حرف ها را در دادگاه بر زبان نياروم.

اشپيگل: اگر شما از اقدام خودتان متاسف بوديد بايد منطقا بيش از آن از پيوستن به "فراکسيون ارتش سرخ"(ار آ اف) متاسف باشيد. مگر همين سازمان نبود که به شما گفته بود برای به دام نيافتادن خودت دست به اسلحه ببر؟

فولکرتس: از بيزاری از خشونت تا نظرمساعدپيداکردن نسبت به سياست زور در برابر زور تا دستيازی شخص خودم به خشونت من راه درازی را طی کردم. در ابتدای روند راديکاليزه شدنم به اين درک رسيده بودم که در برابر فقر و بدبختی مردم فرودست جهان بی‌تفاوت نباشم و اين شناخت در ذهن من شکل گرفته بود که تقسيم ناعادلانه فقر وغنا امری طبيعی نيست. جنگ ويتنام و اين واقعيت که بسياری از رهبران سياسی آلمان پس از جنگ سابقه همکاری با رژيم هيتلری داشتند نيز درشکل‌گيری تفکر آن روز من نقش داشتند. من هنوز هم به ياد می‌آورم که چطور رهبران محافظه‌کار آلمان کودتای شيلی با هزاران کشته و شکنجه‌شده را با خونسردی توجيه‌ می‌کردند.

اشپيگل: شما چگونه باور کرده بوديد که با چند ده نفر آدم می‌توانيد در جنگ عليه دولت آلمان پيروز بشيد؟

فولکرتس: اين روزها اين نکته فراموش می‌شود که آن زمان افراد زيادی خواهان تحولات راديکال بودند، بدون آن که لزوما به سازمان ما بپيوندند. تظاهرات توام با خشونت چيز نادری نبود. در ايتاليا سازمان‌های چريکی قوی مشغول فعاليت بودند. در مجموع فضا برای آن راديکاليزم غيرمساعد نبود. ما باور داشتيم که در همراهی با جنبش جهانی در راستای تحقق آزادی و عدالت اجتماعی می‌توانيم موثر واقع شويم. ولی خوب، هم تئوری و هم عمل ار آ اف به شکست انجاميد.

اشپيگل: ار آ اف در بيانيه انحلال خود در سال ۱۹۹۸ از شکست سياسی خود صحبت می‌کند و به رغم ۳۴ تروری که در کارنامه اين سازمان ثبت شده حرفی از شکست اخلاقی به ميان نمی آورد.

فولکرتس: اخلاق مسلطی که در جامعه حاکم بود تباهی‌های بسياری را ممکن کرده بود: از عفو بی سروصدای بسياری از جنايتکاران نازی در آلمان پس از جنگ تا بی اعتنايی به مرگ سالانه ميليون‌ها کودک در جهان سوم از گرسنگی. ولی خوب،‌ ار آ اف هم موفق نشد به گونه‌آی قابل باور نوع ديگری از اخلاق را تئوريزه کند و در عمل به اجرا بگذارد.

اشپيگل: حبس و زندان چه تاثيری بر شما داشت؟

فولکرتس: در هلند من در يک پادگان نظامی در حبس بودم. جلوی سلول بدون پنجره‌ام يک ماشين توليد صدا گذاشته بودند تا نتوانم بخوابم و اعصابم درب و داغان شود. در آلمان هم ۴ سال در سلول انفرادی بودم. اما اعتصاب غذايم موثر افتاد و مرا با دو زندانی ديگر ار آ اف در يک سلول به شدت محافظت شده هم‌بند کردند. تنها سه سال آخر حبس بود که از يک شرايط عادی و قابل تحمل برخوردار بودم. راستش در دوران اول حبس خطر مرگ از بيخ گوشم رد شد. در يک اعتصاب غذا وزنم به ۳۸ کيلو رسيد و به کما رفتم. مشکل آنجا بود که هم بايد حبس را تحمل می‌کردی، هم مقاوم می‌موندی و هم نظريات و عمل خودت را به نقد می‌گرفتی.

اشپيگل: بعد از آزادی از زندان چه می‌کنيد؟

فولکرتس: وقتی که به شکست رسيده باشی و همه چيزها و مناسبات زندگی‌ات هم عوض شده باشد چه می‌توانی بکنی؟ بازگشتی وجود ندارد که بگويی خوب از اول شروع می‌کنم. ولی خوب بايد يک جوری با وضعيت جديد کنار می‌آمدم. "ريو رايزر" خواننده پس از آزادی من از زندان دوستانه و برای کمک به من و برای اين که استعداد من در امر سازماندهی عاطل و باطل نماند و به گونه‌ای صلح‌آميز مورد استفاده قرار بگيرد پيشنهاد داد که مديريت کنسرت‌هاش را به عهده بگيرم. ولی خوب او هم زياد زنده نماند و من دوباره بيکار شدم. بعد از گذراندن يک دوره "مديريت غير انتفاعی" حالا با يک "پروژه آلترناتيوی" کار می‌کنم که مورد علاقه‌ام هم هست.

اشپيگل: و گذشته ار آ افی خودتان را ديگر به گذشته متعلق می‌دانيد؟

فولکرتس: نه. در زندان من با شماری ديگر از بچه‌های ار آ اف مدافع پايان مشی مسلحانه بوديم. پس از آزادی هم به طور منظم با اعضای سابق ار آ اف ديدار می‌کنم تا گذشته خود را هم به لحاظ سياسی و هم به لحاظ شخصی مورد نقد قرار بدهيم.

راستش ار آ اف تاريخ و قسمتی از بيوگرافی من است که در قبال آن مسئولم. من پای مسئوليت خوب و بدی که در گذشته انجام داده‌ام ايستاده‌ام. اگر کسی از من در باره آن گذشته بپرسد با او وارد صحبت خواهم شد. فکر می‌کنم که اينک در آلمان هم فضا عوض شده و آن هيستری قبلی نسبت به ار آ اف و اعضای آن کمتر وجود دارد. اميد من اين است که ۳۰ سال پس از اوج آن ماجراها ودرگيری‌ها، دوره مجازات‌ها هم به سر بياد و ساير زندانيان ار آ اف هم آزاد بشوند.( گفتنی است که ۴ نفر از اعضای ار آ اف هنوز هم در زندان به سر می‌برند/ سمايی)