23.6.07

مکث روی چند رویداد

با همت و تلاش شخصی

هنوز انتخاب نشده، جار و جنجال عليه‌اش بالاست. اتهامش اين است که چرا گفته زنان هندو پس از حمله مغولها به هندوستان پوشش حجاب‌مانند را برای خود برگزيدند و خوب، حالا که زنان در هر عرصه ای پيشرفت کرده اند بايد آنها را از نظر اخلاقی حمايت کرد تا چنين آدابی را کنار بگذارند.

برخی از رهبران مذهبی مسلمانان هند، گويی که خود را مخاطب خانم پراتيبا پاتيل يافته باشند گفته‌اند که او آگاهی تاريخی ندارد و زنان هند حتی قبل از اسلام هم حجاب داشته‌اند و حالا هم بايد ادامه‌اش دهند. و خانم پاتيل هم اگر از اين حرف‌ها بزند رای خودمون در مجلس را برای انتخابش به رياست جمهوری هند دريغ می‌کنيم.

همینجا باید گفت که چه خوب است که دستکم اگر مخالفتی هست قرار است در امتناع از رای‌دادن نمود پیدا کند و نه در اشکال دیگر.

خانم پاتيل فرماندار فعلی ايالت راجستان هند و نامزد ائتلاف متحد پيشرو برای رياست جمهوری اين کشور است. محور ائتلاف متحد را حزب کنگره هند تشکيل می‌دهد و احزاب کمونيست هم بدون اين که در دولت شراکت داشته باشند در مجلس ازش حمايت می‌کنند. سال ۲۰۰۲ اين ائتلاف در اپوزيسيون بود و آن موقع هم يک زن را نامزد رياست‌جمهوری کرد، زنی از فعالان برجسنه‌ی مبارزه برای آزادی و استفلال هند. ترکيبی از مجالس فدرال و ايالتی که گزينش رئيس‌جمهور را به عهده دارد اما رای ديگری زد و پدر پيشرفت‌هايی اتمی هند، يعنی عبدالکلام ِ مسلمان که نامزد حزب راست و ملی‌گرای" مردم"ِ حاکم بر هند بود را به اين سمت انتخاب کرد. اين دفعه اما با رای بالاتری که ائتلاف متحد پيشرو در مجالس يادشده دارد انتخاب خانم پاتيل تقريباً قطعی به نظر می‌رسد.

پاتيل ۷۲ سالش هست و چهره ناشناخته‌ای در صحنه سياسی هند نيست. او بارها جامه وزارت و وکالت پوشيده و مهمتر از همه اين که، يکی از فعالان سرشناس جنبش زنان هند است. مواضع سکولار خانم پاتيل و تلاش و حساسيتش نسبت به دسترسی همگان به آموزش عمومی و کاستن از فقر در جامعه، از جمله ويژگی‌های او به شمار می‌روند. پاتيل سال ۲۰۰۴ اولين فرماندار زن ايالت راجستان شد. او با ممانعت جدی‌اش از تصويب قانونی که عوض‌کردن مذهب را ممنوع می‌کرد جنجالی بزرگ در صحنه سياسی هند به راه انداخت و مذهبيون هندو را عليه خودش برانگيخت.

البته هند قبلاً نخست‌وزير زن داشته است ( ايندرا گاندی)، ولی اين برای اولين بار است که يک زن به رياست جمهوری اين کشور می‌رسد، آن هم نه به خاطر وابستگی‌های خانوادگی و فاميلی‌اش. خلاصه اگر خانم رويال در کسب رياست جمهوری فرانسه شکست خورد، دستکم در آسيا، در راس دومين کشور بزرگ دنيا قراره که يک زن قرار بگيرد،‌ آن هم زنی که با مبارزه و مسائل جنبش زنان بيگانه نيست و مدارج ترقی و برکشيده‌شدن را همه با همت و تلاش خودش طی کرده.

خشونت به رغم دموکراسی

آرژانتين در ۴ سالی که از رياست جمهوری نستور کرشنر می‌گذره يکی از کم‌سابقه‌ترين دوران دمکراسی خودش را طی می‌کند. ولی خوب،‌ تو همين دوره رقم کسانی که زير ضرب و شتم پليس و يا در نتيجه بدرفتاری در بازداشتگاه‌ها از پا در‌آمدند به ميزان چشمگيری افزايش پيدا کرده. با عدد و رقم که بخواهيم صحبت کنيم ، در اين ۴ سال ۶۳۵ نفر قربانی چنين برخوردهايی شده‌اند. نه، اين رقم نسبتاً بالا ربطی به تحکيم دمکراسی نداره،‌ ربط به اين داره که خشونت پديده‌ای نهادی شده در رفتار نيروهای امنيتی و پليس و تو خود جامعه است و اگر نبود تلاش و همت وکلا و نهادهای مدنی، اين قتل‌ها کمتر بازتابی پيدا می‌کرد و احتمالاً بازماندگان قربانيان هم دستشون به جايی بند نبود.

در نظر هم داشته باشيم که در دوران کرشنر پرونده‌ جنايات ديکتاتوری نظاميان در فاصله ميان ۱۹۷۶ تا ۱۹۸۳ بيش از هر دوره ديگری باز شده و با لغو عفو قبلی نسبت به عاملان و آمران اين جنايات،‌ جامعه گام بزرگی در راه برخورد قضايی با آنها برداشته . ولی خوب، اين مسئله بيشتر سبقه سياسی داره و در عرصه مناسبات اجتماعی و رابطه نهادهای حکومتی با مردم مسئله پيچيده‌تر و زمان برتر از آن است که با ۱۰، ۲۰ سال دمکراسی و با بهترين نيات کسانی که به حکومت می‌رسند فوراً بشه يک شبه ره صد ساله رفت. القصه، تو جامعه خود ما هم، گرچه تحقق تحولات سياسی کوچک و بزرگ کار ساده‌ای نيست، اما دشوارتر از آن، احتمالاً مسئله کاستن از ضريب خشونت و تلطيف مناسبات در عرصه‌های مختلف است که شايد مستلزم تلاش و تدبير و زمان بسيار باشد.

آشتی ملی آری، ولی نه مفت و مجانی

اسم خشونت و برخورد با دوران ديکتاتوری اومد بد نيست به اين نکته هم اشاره بشه که هفته گذشته، رئيس جمهور چپ‌گرای اوروگوئه، آقای واسکوئز ( از رهبران جنبش چريکی توپوماروی سابق) می‌خواست ۲۴۳ مين سالگرد تولد قهرمان ملی اين کشور را به روز آشتی ملی ميان آسيب‌ديدگان و بازماندگان قربانيان دوران ديکتاتوری نظاميان در سال‌های ۱۹۷۳ تا ۱۹۸۵ با ارتش بدل بکنه تا به قول او " ديگر هرگز" ميان اروگوئه‌ای‌ها تقابل و خشونتی روی ندهد. اين نيت واسکوئز با مخالفت نیروی جنبش چپ و دمکراتی روبرو شد که او با حمايت آنها به رياست جمهوری رسيده. جنبش دانشجويی، اتحاديه‌های کارگری و به خصوص انجمن‌های بازماندگان قربانيان تاکيدشان اين است که تا زمانی که ارتش عملاً از کرده خودش ابراز تاسف و پشيمانی نکند، ‌يعنی درهای آرشيوهاش را برای بررسی جنايات آن سال‌ها بر روی حقوقدانان و وکلای مستقل نگشايد، محل قبرهای دسته‌جمعی مخالفان را نشان ندهد و دست از مخالفت با برخورد حقوقی با عاملان و آمران آن جنايات برندارد صحبت از آشتی ملی مبنا و اساس واقعی نخواهد يافت.

اين مخالفت‌ها سبب شد که رئيس‌جمهور تصميمش را که با ملاحظه و شايد با فشار ارتش اتخاذ کرده بود فعلاً در کشو ميز بگذارد. القصه اين که، رای بالا و برگزيده‌شدن از طريق يک انتخاب دمکراتيک هم لزوماً فوری به بر هم خوردن توازن قوا در جامعه منجر نمی شود و اگر جامعه مدنی آگاه و فعالی وجود نداشته باشد و اعمال فشار نکند تحولات بعدی به آسانی و سهولت پيش نمی‌روند.

رجزخوانی بر سر کمونیسم و امپریالیسم

هفته پيش ، در بیستمین سالگرد سخنرانی رونالد ریگان در برلین که گفت: "آقای گورباچف این دیوار برلین را خراب کن"، جرج دبليو بوش در واشنگتن بنای يادبودی را افتتاح کرد که بايد از اين به بعد "يادآور جنايات کمونيسم" باشد. بوش در صحبت‌های خودش در اين مراسم، کمونيسم را با تروريسم بين‌المللی معاصر همتراز گذاشت و آن را عامل مرگ ده‌ها هزار انسان بی گناه دانست. بوش گفت: " مثل کمونيست‌ها، تروريست‌ها و افراطيونی که يازده سپتامبر به مردم ما حمله کردند نيز، هواداران يک ايدئولوژی مرگ‌آور هستند که به آزادی نفرت می ورزند وبه دنبال اهدافی توتاليتر می‌باشند."

به گفته بوش "دستان پر قساوت کمونيسم" مسئول جنگ داخلی و انقلاب چين بوده است و رهبری اتحاد شوروی، در دوران استالين هم، با گرسنگی دادن به مردم اوکرائين در دهه سی سده گذشته، آن ها را به سوی مرگ سوق داده است.

کمونيست‌های اوکرائين در واکنش به حرف‌های بوش و افتتاح بنای يادبود قربانيان کمونيسم در واشنگتن، قصد دارند مقابله به مثل کنند و در کيف (پايتخت اوکرائين) يک "بنای يادبود قربانيان امپرياليسم" بسازند. تندتر از کمونيست‌های اوکرائين واکنش پوتين است که اين روزها اختلافش با آمريکا در چند زمينه بالا گرفته و لحنش هم به تناسب تند و تيز شده. حاکم کرملين در سخنرانی به مناسبات هفتادمين سالگرد پاکسازی‌ها و ترور دولتی استالين در سال ۱۹۳۷ حرف‌هايی زده که غيرمستقيم جوابی هست به حاکم کاخ سفيد: "کسی حق ندارد روسيه را به خاطر پاکسازی بزرگ سال ۱۹۳۷ مقصر بداند. اين رخداد، يکی از بدترين بخش‌‏های دوره استالين بوده است. اما در ديگر کشورها مسائلی بسيار بدتر از اين رخ داده است. .. بله, ما برگ‌‏های وحشتناکی در تاريخ روسيه داشته‌‏ايم. اجازه دهيد وقايع سال ۱۹۳۷ را به ياد بياوريم و فراموششان نکنيم اما در ديگر کشورها اتفاق‌‏هايی بسيار وحشتناک‌‏تر رخ داده است...نبايد به هيچکس اجازه دهيم احساس گناه را بر ما تحميل کنيم. بگذاريد آنها کارهای خودشان را به ياد بياورند."

پوتين با اشاره آشکار به رويکرد آمريکا در قبال ژاپن، ويتنام و عراق، ادامه داد: "ما از بمب اتمی عليه هيچ جمعيت غيرنظامی استفاده نکرديم. ما بر هزاران کيلومتر از سرزمين‌‏های ديگر کشورها مواد شيميايی نپاشيديم يا بر کشوری کوچک بمبی هفت بار بزرگ‌‏تر از آن در جنگ «ميهن‌‏پرستی بزرگ» ـ نامی که روسيه به جنگ جهانی دوم داده ـ بمب نيفکنديم. به عنوان نمونه، ما برگ‌‏های سياهی چون «نازيسم» نداشتيم."

پوتين گرچه کوشيده در واکنش به سخنان بوش تا حدودی جنايات دوران استالين را نسبی کند و از کراهتشان بکاهد، ولی در اصل حرف‌هايش نادرست نيست. منتهی مشکل اين است که هر طرف، قربانيان طرف ديگر را بازيچه منافع و مقاصد سياسی خود کرده و می‌کوشد با استفاده تبليغی از ضعف طرف مقابل، برگ قوی‌تری در بازی سياسی جاری برای خودش دست و پا کند. آنها می‌توانند اين کار را بکنند، ولی خوب، هر کسی که صلاحيت داشته باشد حقوق بشر به مردم دنيا آموزش دهد، دستکم قدرتمندان آمريکا و روسيه با کارنامه‌های منفی‌اشان چنين صلاحيتی ندارند.

البته اين نکته را شايد نشود ناگفته گذاشت که روسيه و آمريکا دستکم در يک مورد با هم تفاوت دارند: برای مردم مشتاق دمکراسی و حقوق بشر جامعه مدنی آمريکا حرف‌های بيشتری برای زدن دارد تا جامعه مدنی روسيه که سياست‌های کرملين همان توان اندکش را هم تاب نياورده و منافع خودش را در ضعيف‌نگهداشتن آن ديده است. صد البته رويکرد واشنگتن نسبت به نهادهای مدنی و سازمان‌های غيردولتی در روسيه و تلاش برای استفاده از برخی از آنها برای تاثيرگذاری در صحنه سياسی این کشور، بهانه خوبی به دست کرملين داده که به اين سازمان‌ها از صغير تا کبيرشان رحم نکند. و اين مشابه همان رويه‌ای است که اين سال‌ها جمهوری اسلامی هم با تمسک به آن، در حال گرفتن جان و رمق نهادهای نوپای جامعه مدنی ماست.

2.6.07

هفته‌ای که تاريخ ساز شده است

شايد اين حرف کمی غريب باشد, ولی راستش شاه در بروز دو انقلاب نقش داشت، هر چند که نقش و تاثيرش در اين دو انقلاب متفاوت بود. ۴۰ سال پيش در چنين روزی، يعنی دوم ژوئن ۱۹۶۷ (۱۲ خرداد) صبح، شاه و فرح برای تکميل سفر خود به آلمان از مونيخ سوار هواپيما شدند به طرف برلين غربی. دانشجويان اين شهر البته قبل از اين تاريخ هم تظاهرات و اعتراض‌هايی عليه جنگ ويتنام، عليه قانون حالت اضطراری و عليه ... برپا کرده بودند و به ويژه از مسکوت ماندن تاريخ ۸ سال جنگ جهانی دوم و تلاشی که پدرانشان برای سرپوش گذاشتن برای وقايع و جنايات آن دوران به خرج می‌دادند هم، دل خوشی نداشتند.

صبح روز دوم ژوئن ۱۹۶۷ شاه در برابر شهرداری برلين غربی مورد استقبال شهردار اين شهر قرار گرفت. اين استقبال اما در ميان اعتراض ۲۰۰۰ دانشجو گم و کم رنگ شد، دانشجويانی که به حضور يک ديکتاتور که با کودتا به قدرت رسيده و بساط داغ و درفش به راه انداخته بود معترض بودند. ۴۰ نفری از عناصر ساواک و يا هوادارن شاه هم در محل بودند. اين‌ها استقبالشان از شاه که تمام شد، پلاکات‌ها را از سر چوب‌ها برداشتند و با اين چوب‌ها و هر آنچه که دم دستشان بود به دانشجويان تظاهرات‌کننده حمله‌ور شدند. پليس برلين هم يا نظاره‌گر بود و يا خود عليه دانشجويان رفتاری خشن و سختگيرانه داشت.

تظاهرات صبح در مجموع چندان به وخامت نگراييد. عصر همان روز،‌ شاه در اپرای آلمان برلين غربی نشسته بود و آلمانی‌ها هم برايش " فلوت جادويی" موتسارت را اجرا می‌کردند.بيرون باز تظاهرات بود و باز هم حاميان اندک شاه و ۲۰۰۰ دانشجوی معترض. تظاهرات گرچه رو به اتمام بود، اما پليس همان سختی و خشونت صبح را نمايش گذاشت و برای نشان دادن ضرب شصت گلوله‌ای هم در سر بنو اونه‌زورگ خالی کرد،‌دانشجويی ۲۷ ساله که برای اولين بار به تظاهرات آمده بود با همسری باردار. تا روز بعد هم روزنامه‌های زرد آلمان تبليغ می‌کردند که پليس مورد حمله قرار گرفته است و اسمی از کشته‌شدن بنو اونه‌زورگ نمی‌بردند.

جنبشی با نتايج تاريخی

باری، مرگ بنو اونه‌زورگ، تبرئه پليسی که تير را به او زده بود و حرف‌های تحريک کننده مسئولان امنيتی و قضايی آلمان که تظاهرات کنندگان"حقشان" بود، به علاوه گيرو گرفت‌هايی که جامعه، آماده پوست‌انداختن و عبور از آنها بود،‌ و نيز گره‌های بر هم انباشته‌شده ناشی از تاريخ عملکردها و رويکردهای آلمان در جنگ جهانی دوم که نسل جديد نمی‌خواست بر آن سرپوش بگذارد،‌ همه و همه تحرکات و جنبشی را دامن زد که به انقلاب ۱۹۶۸ آلمان معروف شد،‌ انقلابی که مشابه‌اش در کشورهای ديگر اروپا هم همزمان درگرفته بود و از يکديکگر متاثر می‌شدند.

بخشی از اين جنبش به راديکاليسم گراييد و از ار آ اف ( گروه چريکی فراکسيون ارتش سرخ) و جنبش دوم ژوئن سر درآورد که ادامه رويه مالوف، غيرمديرانه و به لحاظ پليسی و حقوقی خشن ِ‌حکومت در در شکل‌گيری آنها بی‌تاثير نبود.،‌ بخش ديگر هم در عرصه‌های سياسی و فرهنگی فعاليتی پرقدرت را نمايش گذاشت و عملاً تحولات بزرگی را در جامعه آلمان دامن زد. بررسی گذشته آلمان روی ميز قرار گرفت،‌ جامعه با مقوله‌ای به نام اپوزيسيون خارج از پارلمان و بيرون از مدارهای قدرت آشنا شد،‌ در روابط زن و مرد گشايش‌های چشمگيری صورت گرفت( اسم اين انقلاب را انقلاب سکسی هم گذاشته‌اند، تا قبل از سال ۱۹۶۸ در بسياری از شهرهای آلمان اگر دختر و پسری می‌خواستند در هتلی اقامت کنند می‌بايست عقدنامه خود را نشان دهند)‌،‌ مناسبات مبتنی بر اقتدار و فرماندهی در خانه و مدرسه و محيط‌های اجتماعی شکسته شد،‌ نسبت به مسئله هويت ملی و نوع نگاه به مهاجران درک و دريافت‌های بازتر و گشاده‌تری به وجود آمد و در مجموع جامعه در زمينه دمکراسی و حقوق فردی و اجتماعی گام‌های بلندی به جلو برداشت.

راهی که ما رفتيم

اما ثمرات اين انقلابی را که حضور شاه در برلين سلسله‌جنبانش شد، را بگذاريد کنار دومين انقلابی که اين بار در خود ايران در گرفت و سياست‌های شاه هم کم و بيش عامل و بانی آن بود. پس از سال ۱۳۵۷ بخشی از تاريخ ايران به اجبار به محاق فراموشی رفت ( تاريخ قبل از اسلام) و بخش ديگر،‌ يعنی تاريخ بعد از اسلام قداست يافت و انتقاد به آن غدغن شد. مناسبات سنتی در همه عرصه‌ها رو به تشديد رفت، اپوزيسيون داغ و درفشی بيشتری نصيبش شد، و روابط زن و مرد متحجرانه‌تر و واپسگرايانه‌تر شد.

يک ثمره اين انقلاب درگيرشدن مستقيم روحانيت با سياست و ملزومات اداره يک جامعه نيمه مدرن و در حال تعامل با جهان مدرن بوده. در واقع هيچ تحول ديگری شايد نمی‌توانست روحانيت وحوزه‌های علميه را که به هر صورت نقش اجتماعی قابل اعتنايی در ميان بخش‌های سنتی جامعه داشتند را از خواب هزاره‌ها بيدار کند و به وسط تحولات و جوش‌وخروش‌های معاصر بياندازد. ثمره ديگر هم شايد کاهش گير و گرفت‌ها در نگاه بخش‌های سنتی جامعه نسبت به پديده‌های مدرن و از جمله آموزش زنان و فعاليت اجتماعی آنها باشد. طبيعی است که اگر جامعه می‌دانست که حاصل آن شور و خروش سال ۱۳۵۷ عمدتاً به همين نتايج محدود می‌ماند شايد از انقلابش که دلايل عينی و واقعی داشت دست نمی‌کشيد، اما محتاطانه‌تر و مدبرانه‌ترعمل می‌کرد،‌ کما اين که در آلمان نيزنيافتادن بخشی از جنبش به مسير راديکاليسم و جنبش چريکی شايد نتايج باز هم مثبت‌تری برای تحولات سال ۱۹۶۸ به بار می‌آورد.. ولی خوب تاريخ را نمی‌توان به عقب برگرداند، فقط شايد بتوان از آن درس گرفت.

نهضت ادامه دارد، اما ...

البته همين امروز،‌ يعنی دوم ژوئن ۲۰۰۷ هم نوه‌های همان نسلی که انقلاب ۱۹۶۸ را به راه انداخت در آلمان مشغول تظاهراتی بزرگ است برای اعتراض به روند ناعادلانه جهانی‌شدن، به اجلاس بی‌ثمر و يا کم ثمر گروه ۸ که دو سه روز ديگر در اين کشور برگزار می‌شود و به محدوديت‌ها و حصارهايی که دولت برای تظاهرات و اعتراض وضع کرده است. ولی خوب راديکاليسم نسلی که ۱۹۶۸ را به راه انداخت سر از هوشياری و زيرکی نسل جديد درآورده که از همه امکانات حقوقی و اجتماعی و سياسی و دولتی و غيردولتی استفاده کند تا راه به جلو بگشايد. يعنی ديگر نه نوه‌های نسل ۱۹۶۸ آن برخورد خير و شری با حکومت دارد و نه دولت با توجه به خود‌آگاهی جامعه،‌ تجارب خودش و اين واقعيت که شماری از کارگزارنش همان‌ اعضای جنبش سال ۱۹۶۸ هستند،‌ ديگر در مقام و موقعيتی است که برخورد دهه ۶۰ را بتواند تکرار کند،‌ هر چند که محافظه‌کارانی رويای بازگشت به قبل از ۱۹۶۸ را از سر به در نکرده‌ا ند.

شور و شعف نيکسون را بوش بر باد می‌دهد

باری هفته‌ای که گذشت و هفته آينده سالگرد چندين تحول و رويداد تاريخی در ۵۰ سال گذشته بوده است. ۳۵ سال پيش در چنين روزی نيکسون به عنوان اولين رئيس جمهور آمريکا که به مسکو قدم نهاده بود، در برابر کنگره حاضر شد و بيلانی از اين سفر خود ارائه کرد، سفری که در هفته آخر ماه مه ۱۹۷۲ صورت گرفت و زمينه‌ساز قردادهای بزرگ خلع سلاح در دنيا،‌ آغاز تنش‌زدايی ميان شرق و غرب و بانی ايجاد کنفرانس امنيت و همکاری اروپا شد.

نيکسون در سخنرانی خود با شعف از اين ياد کرد که برای اولين بار پرچم آمريکا بر فراز کرملين به اهتزاز درآمده و مردم دنيا می‌توانند از رهگذر توافقات آمريکا و شوروی شاهد آغاز دوره‌ای از صلح و آرامش باشند، سخنی که قسماً درست بود. هر چند که می‌توان راجع به کارنامه نيکسون ارزيابی متفاوتی داشت، ولی از حق نبايد گذشت که پديدارشدن شکست آمريکا در جنگ ويتنام و رسيدن بلوک شرق به اين درک که مسابقه تسليحاتی کمرش را خواهد شکست هر دو قدرت را به مرحله‌ای رساند که با هم گام در راه کاهش تنش بگذارند. ثمرات و قردادهای مثبت ناشی از اين گام‌ها،‌ در سال‌های اخير از قبل زمامدای جرج دبليو بوش يک به يک يا لغو و يا از محتوا تهی شده‌اند، از جمله بنگريد به مقوله جنگ‌های پيشگيرانه و يا تلاش اخيرکاخ سفید برای استفرار سامانه دفاع موشکی در قلب اروپا که ناقض قراردادهای دوران نيکسون به بعد است و ...

فرود يک هواپيما،‌ فرود يک نظام

دو سه روز پيش (۲۸ مه ۱۹۸۷) بيستمين سالگرد فرود آمدن جوان آلمانی ،‌ ماتياس روست با هواپيمای کوچکش در ميدان سرخ مسکو هم بود. اين فرود اوج ضعف و ناکارايی سيستم دفاعی يک ابرقدرت را به نمايش گذاشت و شايد پس از سوء مديريت در فاجعه چرنوبيل نشانه بارزی از دوران حضيض اتحاد شوروی بود. مباحثات جلسه اضطراری هيئت سياسی کميته مرکزی حزب کمونيست اتحاد شوروی که پس از اين فرود برگزار شد را که می‌خوانی جز سردرگمی مقامات ارشد شوروی و جز اذعان غيرمستقيم به ناکارايی يک سيستم از نفس افتاده در آن نمی‌يابی. تنها يک جمله گورباچف هنوز هم معنا و طنين‌ خودش را شايد از دست نداده باشد: " همين امروز بايد همه واقعيت به مردم گفته شود." تندباد واقعيت‌ها اما کل نظام را در امان نگذاشت.

جنگی که ۴۰ ساله می‌شود

دو سه روز ديگر هم چهلمين سالگرد جنگ شش روزه اعراب و اسراييل است، جنگی که سرنوشت خاورميانه را وارد مرحله تراژيک‌تری کرد و از زخم و اشغالگری ای که اين جنگ به دنبال داشت هنوز هم از همه سو خون و خشونت جاری است و انسداد و استبداد زمامداران کشورهای خاورميانه تا حدود زيادی به همين بهانه توجيه و تداوم يافته است. در واقع تاريخ خاورميانه معاصر قسماً با ۱۹۶۷ شروع می‌شود و پايانش هم شايد زمانی باشد که نتايج اين جنگ به گونه‌ای عادلانه در عمل مورد تجديدنظر واقع شود، يعنی اشغالگری پايان گيرد، ذهنيت جوامع منطقه از زير تاثير اين جنگ و مسئله فلسطين به در‌آيد و کشورهای استبدادزده خاورميانه هم ديگر نتوانند مسئله فلسطين را ملعبه‌ای برای سرگرم نگه‌داشتن مردم و ادامه تبهکاری‌های خود کنند.