3.7.07

خاتمی،‌ کاتساف ، پيکاسو و دارفور

دومی را خودتان حدس بزنيد!

در اتاق اول همه چشم‌هايشان به مونيتور خيره است و هر کسی مشغول کار خودش است. اين که از جلو در بزرگ و شيشه‌ای اتاق چه کسی رد می‌شود برايشان ارزش و اهميت يک چشم چرخاندن را هم ندارد. اگر کسی به ما کاری داشته باشد، حتماً وارد می‌شود. اگر هم کاری به ما نداشته باشد، خوب پس رهگذر است و به ما نامربوط.

ساکنان اتاق بعد هم مشغولياتی مشابه اتاق اول دارند. اما صدای هر گامی که در راهرو شنيده می‌شود، بلااستثناء سرها می‌چرخد که کيست؟ فضولی نهادی شده که بايد سر از همه رفت و آمدها و تماس‌ها دربیاورد؟ لزوم آمادگی ذهنی کامل اگر که مرجع رهگذر تو بودی؟ کنجکاوی بی حد و مرز؟ آمدن از محيطی که بسياری از رفتارها قابل پيش‌بينی نيست و بايد با نگاه کردن به رفتار و حالات ديگرانی که به تو نزديک می‌شوند برای واکنش های مختلف آماده شوی؟ يا ...؟

ساکنان اتاق اول انگليسی‌اند. اتاق دوم را خودتان حدس بزنيد.

ماجرای قابل تاًمل دو همشهری

هر دو همشهری‌اند و هر دو هم روسای جمهور دو کشور "دشمن" بوده‌اند. در مراسم تدفین پاپ (عکس) هم، کنار هم ایستاده بودند و ظاهراً خوش و بشی هم کرده‌اند، هر چند که یک طرف (خاتمی) تکذیب می‌کند.

اولی يعنی موشه کاتساف، به اتهام اذيت و آزار جنسی کارمندان زن دفترش از کار برکنار شده است. دادستان می گويد که او بنا به اعتراف خودش، نه مسبب يک مورد آزار جنسی که عامل " آزارهای زنجيره ای" بوده است، ولی اتهام تجاوز در موردش قابل اثبات نيست؛ به همين خاطر، و همچنين به خاطر آن که موقعيت مقام رئيس جمهور بيش از حد خدشه برندارد، احتمالاً تنها به يک حبس تعزيری محکوم خواهد شد.

هم مورد آزارقرارگرفتگان و هم سازمان های مختلف زنان اسراييل با رای دادستان از در مخالفت درآمده و با تظاهرات ها و راهپيمايی ها نسبتاً گسترده صدای اعتراض خود را عليه آن بلند کرده‌اند. آنها می‌گويند که اين دهن کجی قوه قضاييه به زنانی که به رغم آگاهی به خطرات اقدامشان، جرئت کرده و رفتار سوء بالاترين مقام کشور را افشا کرده اند می تواند باعث سرخوردگی از برخورد عادلانه با موارد مشابه در آينده شود و اين احساس را در زنان به وجود آورد که با افشاگری خود صرفاً خود را انگشت نما می کنند، در حالی که متهم از هرگونه مجازاتی مصون می ماند. بسياری از فعالان حقوق زنان نيز رفتار قوه قضاييه را نشانه‌ای از حاکميت همچنان برقرار مردسالاری بر جامعه اسراييل دانسته‌اند.

با اين همه، به نظر نمی‌آيد که موج اعتراض ها و برانگيخته شدن افکار عمومی اسراييل نسبت به رای ناروای دادستان کل رو به فروکش کردن باشد و آقای کاتساف بتواند به همين راحتی ها از عواقب اقدام خود خلاص شود.

مورد دوم به ماجرای همشهری کاتساف, يعنی به محمد خاتمی و دست دادنش با چند زن در سفر اخيرش به ايتاليا برمی‌گردد. اعتراض هايی که "اصولگرايان" به اين دست دادن کرده‌اند و تلاش خاتمی و هوادارانش برای جعلی نشان دادن تصاوير و مبرا کردن خود از "اتهام"، به تنها چيزی که ربط ندارد حقوق، شان و مرتبت زنان در جامعه ايران است. به عبارتی، دستکم در اين زمينه، هم اصولگرايان و هم اصلاح‌طلبان دور و بر خاتمی تلاششان اين است که بگويند در رعايت برخی از اصول و هنجارهای واپسگرايانه که زن را کماکان يک ابژه سکسی می‌پندارد و دست دادن با او را ارتکاب گناه حساب می‌کند، بيش از رقيب حساس و مقيد هستند.

سطح بحث های جاری در ايران و اسراييل و درک های به کلی متفاوت در مورد روابط (سوء) زن و مرد، اين پرسش را پيش می‌آورد که برخورد و حساسيت کدام جامعه بيشتر با شئون اخلاقی، انسانی و حقوق بشری سازگار است؟ و اين دو کشور با توجه به گسترش معين باورهای مذهبی در ميان مردم آنها و در عين حال با خصومت(بی پايه‌ای) که نسبت به يکديگر دارند، آيا چيزی هم می‌توانند از هم بياموزند؟

از فروش تابلو پيکاسو هم شايد گريزی نباشد

رای که کم بياوری و برای اولين بار در تاريخ ۶۰ سال گذشته کمتر از بيست نماينده به مجلس بفرستی و اين باعث بشود که درمجلس موقعيت فراکسيونی به دست نياوری و هزينه تبليغات انتخاباتی را نتوانی تمام و کمال از دولت پس يگيری، آری، در چنين شرايطی کفگير مالی‌ات به ته ديگ می‌خورد و بايد فکر فروش اسباب و اثاثيه حزب را بکنی. و خوب موضوع آنجا توجه‌برانگيز می‌شود که ساختمان مرکزی حزب و نيز ساختمان نشريه نزديک به حزب (اومانيته) که هر دو از بهترين‌ کارهای آرشتيک معروف برزيلی، اسکار نی‌ماير، هستند را هم، در فهرست قابل فروش‌ها بياوری. برخی از تابلوهای ارژينال پيکاسو و نقاش معروف ديگر, يعنی فرنان لژه ( مثلاً تابلو زیر) هم که جز مايملک حزب هستند ، قرار است که اگر اوضاع مالی مناسب نشد، بعدتر در معرض فروش قرار دهند.

بحران مالی البته پيامدی از بحران سياسی و سردرگمی در زمينه خط مشی است که از پس از فروپاشی شوروی، حزب کمونيست فرانسه شايد به خاطر ديرجنبيدنش، دوره ای دور و درازتر با آنها درست به گريبان است و سير نزولی موقعيت حزب هنوز هم با شتاب ادامه دارد. البته شراکت در قدرت در دهه گذشته به عنوان برادر کوچک حزب سوسياليست و بی رنگ شدن چهره حزب و نيز سرمستی ناشی از اين حضور در قدرت، به علاوه پيامدهای شتاب گرفتن جهانی شدن، همه و همه در ناتوانی کمونيست‌های فرانسه در تعيين يک خطمشی متناسب با شرايط و مقتضيات روز موثر بوده‌اند.

خلاصه، اين که آيا رفع مشکل مالی به ضرب فروش مايملک حزب، با حل بحران اصلی، يعنی بحران سياسی و خط مشی هم توامان بشود، سوالی است که بايد ماند و ديد. تا آن زمان بحث حزب احتمالاً تا حدودی بر چگونگی فروش قيمت ساختمان ها و تابلوهای باارزش حزب متمرکز خواهد شد.

در دارفور چه خبر است؟

ماجرای دارفور، ماجرای پيچيده‌ای شده است. منافع متفاوتی در آنجا با هم درگيرند. وخامت اوضاع و نيز ماهيت نيروهای درگير هم البته،‌ نه تمام و کمال به آن شکلی است که در رسانه‌های غرب بازتاب پيدا می‌کند و نه آنچنان است که دولت سودان و تا حدودی دولت‌هایی مثل چين سعی می‌کنند جلوه دهند.

صد البته در دارفور رنج و درد و مرگ هست و آوارگی. دولت سودان و بخش‌هايی از گروه‌های موسوم به جنجويد که مسلمانان عرب‌ غير‌آفريقايی هستند هم، کم فاجعه نيافريده‌اند. ولی بر خلاف تصويری که در غرب ارائه می‌شود نه مسلمان‌های عرب‌تبار همه با دولت‌اند و نه مسلمانان آفريقايی‌تبار همه عليه دولت. ضمن اين که نيروهای مخالف دولت هم، در سه سال گذشته دستخوش انشعابات متفاوت و جبهه‌ عوض کردن‌های متعدد بوده‌ا‌ند، به طوری که رژيم ارتجاعی سودان اينک تبليغ می‌کند که برای مذاکره، در طرف مقابل نيروی واقعی و قدرتمندی وجود ندارد، تبليغی که البته چندان دور از واقعيت هم نيست. و خوب اين هم يک بخش از واقعيت تلخ دارفور است که دولت عمرالبشير، با برخی از تاکتيک‌ها و امتيازدهی‌ها قادر شده بخش‌هايی از گروه‌های درگير دارفوری را جذب دولت کند.

اين نيز واقعيت است که در ميان شورشيان دارفور هم، گروه‌های افراطی خشونت گرا کم نيستند. آش به قدری شور شده که دولت آمريکا هم، چاره‌ای نديده که در کنار نام برخی از وزرای رژيم سودان که معامله و تبادلات مالی با آنها را غدغن کرده،‌ نام خليل ابراهيم،‌ رهبر جبهه عدالت و برابری دارفور را هم بياورد. ايشان البته کماکان مناسبات گرمی با رژيم کشور همسايه مخالف سودان، يعنی چاد دارد. رژيم چاد متحد و عزيزکرده فرانسه و آمريکا است،‌ ولی با اين همه نيازی نمی‌بيند که حمايت خود از خليل ابراهيم را قطع کند.

اخيراً موسسه تحقيقاتی Social Science Research Council (SSRC) در نيويورک گزارش عينی و بی‌طرفانه‌ای در مورد اوضاع دارفور منتشر کرده که در وجه عمده بر توضيح همين پيچيدگی‌ها و تناقضات متمرکز است.

در زمينه فشارهای اقتصادی هم سياست واشنگتن عمدتاً متوجه معاملات و قراردادهای نفتی سودان است که خوب، سهم شير آنها از آنِ چين است. به نوعی می‌توان گفت يک جنبه بحران دارفور، تضاد منافعی است که بين غرب و به خصوص آمريکا با چين، بر سر کنترل منابع و گستره‌های ژئواکونومیک اين قاره درگرفته است. به همين خاطر آنجا که تحريم و فشار مستقيماً به منافع آمريکا ضرر بزند بی سر و صدا از خيرش می‌گذرند. برای نمونه، سودان تنها نفت ندارد،‌ بلکه يکی از توليدات گياهی مهم آن، ماده‌ای (صمغی) است به نام گومی عربيکوم.(Gummi arabicum)

۷۵ درصد اين ماده را که نوعی پلی ساخاريد است و در شيرينی‌سازی، رنگ‌سازی، چسب‌سازی و به خصوص در صنايع دارويی به کار می‌رود سودان توليد می‌کند. لعاب روی قرص‌ها‌ و کپسول‌ها و ماده کشسان‌کننده شيرينی‌های کشی (کش‌آينده) معمولاً از همين ماده است. خريدار اصلی گومی عربيکوم توليدی سودان شرکت‌های دارويی آمريکا و اروپا هستند. ولی خوب دولت آمريکا و کنگره اين کشور بر خلاف هشداری که به شرکت‌های نفتی در مورد معامله و همکاری با رژيم سودان داده‌اند،‌ در مورد اين ماده صادراتی مهم سودان مهر سکوت بر لب زده‌اند،‌ چون منافع شرکت‌های دارويی و شيرينی‌ساز آمريکا به خطر می‌افتد.

گفتن ندارد که اين حرف‌ها به معنای آن نيست که چرا آمريکا تحريم شديد و غليظ عليه سودان اعمال نمی‌کند،‌ زيرا مشکل پيچيده دارفور که در آن منافع قومی، ملی، منطقه‌ای (عربی،‌آفريقايی و ...) و بين‌المللی در دومين کشور بزرگ آفريقا با به بازی گرفتن جان هزاران انسان، با هم از در چالش درآمده‌اند، مشکلی نيست که لزوماً با تحريم و يا اعزام نيرو توسط ناتو و ... قابل حل باشد.

خارج از نگاه واشنگتن به اوضاع دارفور که قسماً قربانيان و آسيب‌ديدگان ناشی از سياست‌های سرکوبگرانه رژيم سودان را به دستاويزی برای پيشبرد سياست‌های معطوف به تامين منافع خود در آفريقا بدل کرده است،‌ چين نيز در قطب مقابل، با توجه به منافع مهمی که در سودان دارد در مقام وکيل مدافع رژيم اين کشور در گستره بين‌المللی ظاهر شده است. برای پی‌بردن به نگاه عمدتاً معطوف به تامين منافع چين نسبت به بحران دارفور و چالشی که اين کشور در سودان( کلاً قاره آفريقا) با غرب دارد و نيز برای دريافتن بی‌اعتنايی پکن به مصائب و فجايعی که در دارفور می‌گذرد،‌ نگاهی به ارزيابی زير که در نشريه اقتصادی نزديک به حزب کمونيست چين( بزينس چاينا/ ۲۵ ژوئن) آمده شايد کفايت کند:

« قوم‌کشی را فراموش کن. دعوا بر سر نفت سودان است... از زمان تجاوز آمريکا به عراق در سال ۲۰۰۳، جنگ سرد جديدی ميان آمريکا و چين بر سر مهمترين ذخاير نفتی جهان در جريان است و در حال حاضر حوزه سودان و چاد در آفريقا در کانون اين چالش قرار گرفته است. و خوب، اين هم واقعيتی است که چين به عنوان کشور تازه‌وارد به حوزه (نفتی) آفريقا توانسته نسبتاً موفق‌تر از آمريکا عمل کند، زيرا با کشورهای قاره سياه مناسبات راحتی برقرار کرده و چشم پوشيده است از اين که قراردادهای اقتصادی خود با شمار فزاينده‌ای از اين کشورها را با شرط و شروط‌های سختی مانند شرط و شروط‌های صندوق بين‌المللی پول پيوند بزند.

چين در سودان موفق‌تر از هر‌جای ديگری در آفريقا بوده و توانسته است در کسب امتياز استخراج منابع نفتی اين کشور تقريباً نوعی انحصار برای خود ايجاد کند. روابط اقتصادی دو کشور به حدی گسترش يافته که شمار فزاينده‌ای از دانشجويان سودانی به يادگرفتن زبان چينی روی آورده‌اند. ۸۰ درصد نفت صادراتی سودان را چين می‌خرد و شرکت‌های چينی انحصار استخراج نفت در منطقه مرزی دارفور را در دست گرفته‌اند. اين در حالی است که دولت سودان سال ۲۰۰۵ اعلام کرد که در جنوب منطقه دارفور نيز نفت کشف شده است. اتهام قوم‌کشی که از سوی واشنگتن عليه دولت سودان اقامه شده و رسانه‌های بين‌المللی هم با آب و تاب آن را بازتاب می‌دهند عمدتاً در خدمت تدارک دخالت ناتو ( يا بهتر است گفته شود آمريکا) در سودان با هدف سرنگونی رژيم اين کشور و تامين منافع کنسرن‌های نفتی ايالات متحده است.»

نتيجه‌ای که از مواضع تبليغاتی هر دو طرف ( آمريکا و چين) می‌توان گرفت شايد اين باشد که به هرصورت در متن اين چالش، بيش از هر چيز کلاه مردم دارفور است که پس معرکه مانده و دولت سودان از يک سو و گروه‌های شورشی دارفور از سوی ديگر با حمايت آشکار و پنهان هواداران خود در سطح بين‌المللی آرامش و هستی مردم اين منطقه را به بازی گرفته‌اند.