15.9.07

بالکان،‌ اريش فروم،‌ سلول انفرادی و دو کتاب بحث‌انگيز

مانعی به نام دست‌های آلوده

جنگ بالکان در اين ۱۰, ۱۵ سال گذشته و دادگاهی که از سال ۱۹۹۳ در لاهه برای بررسی جنايات اين جنگ ايجاد شده کم و بيش سندی هستند از برخورد دوگانه و تناقضاتی که دولت های برخی از کشورها در دفاع از حقوق بشر به نمايش می گذارند. منتهی برای روشدن بيشتر چنين تناقضاتی لازم بوده که چند سالی از اوج جنگ و درگيری دور بشيم تا اسناد مسائل پشت پرده رو بشوند و شمای کلی تری از صحنه‌گردانان آشکار و پنهان ماجرا به دست بياد.

آخرين نمونه برملاشدن ماجراهای واقعی مربوط به مسائل يادشده را می‌توان در کتابی سراغ گرفت که خانم فلورنسی هارتمن, سخنگوی سابق خانم کلارا دل‌پونته, دادستان دادگاه بررسی جنايات جنگی در بالکان، انتشار داده است. هارتمن از خبرنگاران سرشناس لوموند بوده که قبل از سخنگويی دل پونته (۲۰۰۱ تا ۲۰۰۶) برای اين روزنامه از جنگ بالکان گزارش می داده است. اسم کتاب تازه انتشاريافته ايشان هم هست " صلح و مجازات". هارتمن در اين کتاب, با استناد به گفتگوهای رهبران فرانسه و انگلستان و آمريکا، اين شايعه را مورد تاًييد قرار می دهد که آنها در جريان جنگ بوسنی از بخشی از تحرکاتی که قرار بوده در هفته‌ها و ماه های بعد انجام بشود باخبر بود‌ه‌اند, تحرکاتی که خوب، به جنايات جنگی بزرگ راه بردند و دو تا از مسببان اصلی آن ( رادووان کاراجيک و راتکو ملاديک, رهبر صرب های بوسنی) هم, باز به خاطر ممانعت کشورهای يادشده و روسيه تا حالا دستگير نشده‌اند.

هارتمن می گويد که در بهار ۱۹۹۵ ديپلمات های آمريکايی و اروپايی توافق کردند که شهر سربرنيتسای بوسنی که تحت حفاظت نيروهای آمريکايی قرار داشت و ساکنانش مسلمان بوسنی بودند به صرب ها تعلق بگيرد تا يک توازن ارضی ميان سه قوم بوسنی ( صرب ها , مسلمان ها و کروات ها) به وجود آيد و راه برای مصالحه گشوده بشود. برای آن که مسلمان ها از شهر سربرنيتسا رانده شوند و حاکميت صرب ها بر اين منطقه برقرار شود, آمريکايی ها و اروپايی ها عملاً توافق می کنند که دست راتکو ملاديک, رهبر صرب ها را در راندن توآم با خشونت مسلمان ها از منطقه بازبگذارند, با اين تصور که کشتنی در کار نخواهد بود و صرفاً آوارگی مسلمان ها در پی خواهد آمد که آن را هم می شود سازماندهی و هدايتش کرد. ظاهراً آنها تصور نمی کردند که جنگ قاعده و معيار سفت و سختی ندارد و حمله به سربرنيتسا می تواند به يکی از جنايات بزرگ آخر سده گذشته منجر شود و ۸ هزار نفر را قصابی کند. چند ماه بعد از فتح سربرنيتسا, در ديتون فرانسه با فشار کشورهای غربی قرادادی ميان گروه های قومی بوسنی امضا شد که محتوايش عملاً به رسميت شناختن جنايت سربرنيتسا هم بود.

هارتمن در جای ديگری از کتاب " صلح و مجازات" می گويد که پاييز سال ۱۹۹۷ نيروهای فرانسوی مستقر در بوسنی پی می‌برند که رادوان کاراچيک در منطقه تحت قيمومت آنها مخفی است. شيراک مسئله را با کلينتون و بلر در ميان می گذارد, ولی آنها با دستگيری کاراچيک مخالفت می کنند, چون نگران آن بودند که سرو صدای متحد صرب ها, يعنی روسيه در آيد. هارتمن ولی می گويد که نگرانی بريتانيا و آمريکا در اصل اين بوده که دستگيری رهبر صرب های بوسنی او را به حرف زدن بياندازد و جزييات توافق‌های پشت پرده‌ای که واشگتن و لندن و ... باهاش داشتند روی صحنه بريزد که خوب، آبروريزی و باقی قضايا.... يک بار ديگر هم، فرانسوی‌ها به نوشته هارتمن،‌ مخفيگاه رهبران صرب‌های بوسنی را کشف می‌کنند, ولی برای آن که آزادی دو خلبان فرانسوی اسير در بوسنی را به خطر نياندازند از هر گونه اقدامی برای دستگيری آن رهبران خودداری می‌کنند. ظاهراً خود مقامات دادگاه لاهه هم، يک بار اطلاعات دقيقی از محل اختفای دو رهبر صرب بوسنی به دست می‌آورند و در اختيار نيروهای ناتوی مستقر در محل قرار می دهند که خوب، باز هم ترتيب اثری داده نمی‌شود.

در اين ميان وزيری در کابينه بوسنی هم حرف هايی زده که تآييدکننده ادعاهای هارتمن است. به گفته رسيم ليايجيک, وزير همکاری با دادگاه لاهه در دولت بوسنی, اسناد دقيقی از ملاقات ريچارد هالبروک, فرستاده دولت کلينتون به بالکان با رادووان کاراچيک وجود دارد که در آنها هالبروک به رهبر صرب ها قول می دهد اگر وی از عرصه سياست کنار بکشد می تواند مطمئن باشد که مجازاتی در انتظارش نخواهد بود. و خوب ظاهراً تا به امروز آمريکايی ها سر قولشان ايستاده‌اند و حتی در توافق با روسيه اجازه داده‌اند که آقای کاراچيک برای مخفی شدن به آنجا برود. هر چند که گفته می شود وی دوباره به بوسنی برگشته و زياد هم خيالش نيست که دستگير بشود.

شنودهای شب خودکشی

موضوع برملاشدن رو دنبال بکنيم و به سراغ "پاييز آلمان" برويم که اين روزها سی‌امين سالگرد آن است. پاييز آلمان اسم خاصی شده که به حوادث ماه‌های سپتامبر و اکتبر سال ۱۹۷۷ در اين کشور برمی‌گردد.

۵ سپتامبر سال ۱۹۷۷، يک گروه از اعضای سازمان مسلح "فراکسيون ارتش سرخ" ( ار آ اف) آلمان ، يا همان گروه معروف بادر- ماينهوف، مارتين اشلاير، رئيس اتحاديه کارفرمايان آلمان را ربودند و در ازای آزادی او خواهان رهايی ۱۱ نفر از رهبران و اعضای نسل اول ار آ اف از زندان شدند. در مورد چرايی دستگيری و زندانی‌شدن اعضای نسل اول رهبری ار آ اف در سال ۱۹۷۲ قبلاً اينجا و اينجا نوشته‌ام.

دولت آلمان اما به تقاضای ربايندگان اشلاير تمکين نکرد و اميد داشت که با کار اطلاعاتی و جاسوسی، مخفی‌گاه اونها را پيدا بکند و اشلاير را نجات دهد. تا روز ۱۳ اکتبر دولت هلموت اشميت در اين کار موفقيتی به دست نياورد. در اين روز يک گروه از جبهه خلق برای آزادی فلسطين،‌ (گروه جرج حبش) برای همبستگی با ربايندگان اشلاير و تشديد فشار بر دولت آلمان برای آزادی رهبران نسل اول ار آ اف، يک هواپيمای آلمانی را ربودند و پس از نشست و برخاست در فرودگاه چند کشور نهايتاً سر از موگاديشو (پايتخت سومالی) در‌آوردند. شامگاه ۱۸ اکتبر ۱۹۷۷ نيروهای کماندويی آلمان به هواپيما حمله‌ور شدند و با نجات مسافران، سه نفر از رباينده‌ها را هم کشتند. اين خبر که به آلمان رسيد، يک شب بعد، سه تن از اعضای رهبری ار آ اف و از جمله آندرياس بادر در زندان دست به خودکشی زدند. روز بعد هم ربايندگان اشلاير،‌ ( از سر انتقام مرگ سه رهبرشان) او را کشتند و جسدش را در گوشه‌ای رها کردند.

از همان ابتدا اين بحث درگرفت که واقعاً رهبران ار آ اف خودکشی کردند يا دولت آلمان به نوعی آنها را از بين برد. يکی از ۴ نفری که خودکشی کرده بود نجات يافت و او هنوز هم مبنا را بر توطئه دولت می‌گذارد،‌ ولی خوب تا کنون مدرک قابل اتکايی برای اين ادعا وجود نداشته و دولت هم دائماً چنين مسئله‌ای را انکار کرده . در اين ميان اما، در سی سالگی آن حوادث، اشتفان آوست، سردبير مجله اشپيگل،‌که خودش هم،‌ برخلاف مشی ليبرالی و نئوليبرالی فعلی اشپيگل، قبلاً از چپ‌های راديکال بوده و تماس‌های گسترده‌ای با رهبران وقت ار آ اف داشته، در ادامه کارهای تحقيقی‌اش در باره اين گروه، به اسنادی دست پيدا کرده که نشان می‌دهند در سلول اعضای ار آ اف دستگاه‌های شنود کارگذاری شده بوده و مآموران زندان همه گفتگوها و تصميمات آنها را شنود می‌کرده‌اند. آوست به اين نتيجه رسيده که مقامات زندان"اشتام‌هايم" و مسئولان امنيتی و قضايی آلمان از طريق همين شنودها از قصد خودکشی اعضای ار آ اف و حتی از لحظات انجام آن هم باخبر بوده‌اند،‌ اما کاری در جهت ممانعت از آن نکرده‌اند.

صرف نظر از بالاگرفتن بحث در باره اين ماجرا، مصاحبه اخير همسر اشلاير که شوهرش را قربانی لجاجت و سرسختی دولت وقت دانسته و همين‌طور مصاحبه هلموت اشميت، صدراعظم وقت آلمان،‌که گفته در برابر خانواده اشلاير عذاب وجدان دارد، اين سوال را بيش از پيش مطرح کرده که سختگيری و عدم انعطاف دولت در آن روزها تا چه حد درست بوده و آيا سراسيمگی حکومت و تعطيل بخشی از دمکراسی و دولت حقوقی در آن ايام، که اينک هم با استناد به خطر تروريسم اسلامی در حال تکرارشدن هست، ضرورت و توجيهی داشته و دارد؟

جواب اريش فروم به يک تقاضا

علاوه بر نکات فوق، سی سالگی "پاييز آلمان" يک موضعگيری عجيب رو هم دوباره به کاغذهای کتاب کشانده : موضعگيری اريش فروم در باره‌ی سلول انفرادی. فروم،‌ روانکاو معروف آلمانی- سويسی يک از چهر‌ه‌های محبوب چپ اروپا در سال‌های دهه ۶۰ و ۷۰ بود و اکثر کتاب‌های او ،‌از جمله " هنر عشق ورزيدن" به فارسی هم ترجمه شده و تا آنجايی که من اطلاع دارم به چاپ بيست و چهارم هم رسيده. اين کتاب در اروپا و آمريکا هم تا حالا در ابعاد ميليونی چاپ شده و خوانده شده است.

خلاصه قبل از آن که ار آ اف عمليات مسلحانه و تروريستی خودش را آغاز کند، رهبران زندانی آن،‌ به رغم رويکرد مثبتی که به ويژه در عرصه نظری نسبت به خشونت داشتند، حتی در ميان چپ‌های غير راديکال هم از وجهه و اعتبار قابل اعتنايی برخوردار بودند و زندانی‌بودن آنها مورد اعتراضات بسياری بود. در همين راستا، ژان پل سارتر هم حاضر شد سال ۱۹۷۴ به خواست وکلای رهبران زندانی ار آ اف به آلمان بياد و در زندان با آنها ديدار کند. از اين رهگذر ميدان برای تبليغات عليه زندانی‌بودن رهبران ار آ اف و شرايط ظاهراً شاق و سخت‌ حبس‌‌‌اشان بيش از پيش برای وکلای آنها مساعد شد. بعد از سارتر، وکلای يادشده به صرافت افتادند که اريش فروم را هم به اقدامی مشابه تشويق کنند،‌ به خصوص که فروم به اعتبار تجربه مبارزه ضد فاشيستی‌اش ارج و منزلتی فراتر از سارتر داشت. جواب ظاهراً غيرمنتظره‌ای که فروم به اين خواست می‌دهد آب سردی بوده هم بر سر وکلای ار آ اف و هم بر سر رهبران زندانی آن. جواب فروم که اخيراً در کتابی تحقيقی در باره گروه ار آ اف، به قلم کورت اوسترله (Kurt Oesterle ) انتشار پیدا کرده، از اين قرار است:" من به تقاضای شما احترام می‌گذارم، ولی تعجب می‌کنم که چنين تقاضايی از من شده،‌ آخر شما و اعضای ار آ اف نوشته‌ها و افکار مرا می‌شناسيد و می‌دانيد که من تاکتيک و استراتژی آنها را به لحاظ انسانی شديداً انزجارآور می‌دانم. "

فروم در ادامه،‌ ايجاد شرايط سخت برای محبوسان را شديداً به باد انتقاد می‌گيرد،‌ ولی بعد می‌گويد که با فرض اصلی وکلای ار آ اف که سلول انفرادی را شکنجه تلقی می‌کنند موافق نيست:" من موافق نيستم که سلول انفرادی در نفس خود شکنجه است و شخصيت و روان زندانی را از حالت عادی خارج می‌کند. برای من جای شکی نيست که برای برخی از زندانيان، سلول انفرادی زيان‌آور و صدمه‌رسان است،‌ و به همين خاطر هم من اصولاً با آن مخالفم. با اين همه، ميان سلول انفرادی و شکنجه راه درازی است. شکنجه در حال حاضر در گوشه و کنار جهان اعمال می‌شود تا زندانی را مرعوب کنند و به تسليم وادارند. اين شيوه، ابزار ترور بسياری از حکومت‌هاست. از همين رو من معتقدم لفظ شکنجه را در جای درست آن به کار برد."

يک سال بعد که فضا در آلمان بيش از پيش به خشونت می‌گرايد، فروم در يک گفتار راديويی می‌گويد که آلمان با هيستری ترور، آزادی‌های خود را به خطر انداخته است. او رهبران زندانی ار آ اف را به خاطر حمايت از خشونت به " از دست‌دادن توانايی عشق‌ورزيدن" متهم می‌کند و می‌افزايد:" آنها می‌خواهند اين ناتوانی را با قربانی کردن خويش جبران کنند." به عقيده فروم،‌ آنچه که مزيد بر علت شده،‌ همانا " ضعف تعقل و نقصان آموزش تئوريک و تفکر انتقادی است که متاسفانه در ميان اين نسل،‌ و از جمله در ميان آنهايی که خود را مارکسيست و انقلابی می‌خوانند به شدت رواج دارد. اين کسری و نقصان در آموزش سياسی و نيز آگاهی ناقص ناشی از اين وضعيت به قطع رابطه فرد با واقعيت و بروز تبختر و خودپسنديی در او می‌انجامد که همه چيز را قابل حصول می‌داند،‌ چرا که نه آگاهی‌اش را دارد و نه در باره آن چيزها به درستی تحقيق می‌کند."

۳۰ سال پس از ابراز اين حرف‌ها از سوی اريش فروم، تا چه حد می‌توان به او حق داد يا نداد؟ به نظرم،‌ در مورد سلول انفرادی به سختی می‌توان با نظر او موافقت کرد، به خصوص که شايد خودش در چنين جايی گرفتار نبوده،‌ هر چند که به خاطر روانکاو‌بودنش احتمالاً می‌توانسته به طور نظری تصوری از مختصات روحی و شخصيتی فرد گرفتار آمده در سلول انفرادی داشته باشد، اما فقط يک تصور نظری و نه بيشتر. دستکم تجربه سال‌های بعد از انقلاب برای ما مويد نظر فروم در باره سلول انفرادی نيست. ولی آيا در مورد حرف‌های او در باره رويکرد و رفتار گروه‌های مسلح هم می‌توان به راحتی از در مخالفت و نفی درآمد؟

4.9.07

از اتوبوس تا چین و نمایشگاه

در اتوبوس

تو ماه بعضی شب‌ها ساعت دو نصفه‌شب با قطار می‌رسم شهرمون و از ايستگاه راه‌آهن بايد با اتوبوس، نيم‌ ساعتی برم تا برسم خونه. اتوبوس‌های سرويس شب تو اين وقت هم، پر از مسافرند و جالب اين که اکثر اونها خارجی‌اند، که از کارهای خدماتی و نظافت تو رستوران‌ها و ادارت برمی‌گردندند. يعنی اين که اين گونه شغل‌ها،‌ به خصوص که تو شب باشه، کم و بيش رو دوش خارجی‌هايی است که به هر دليلی کار بهتری پيدا نکرده‌اند و مجبورند که با همين کارها امورات زندگی‌اشون رو بگذرونند. اين که می‌گم به هر دليل، معنی‌اش اينم هست که دشواری اينتگراسيون تو آلمان نقش کمی در تو حاشيه‌ماندن خارجی‌ها نداره. تو اين مملکت هنوز هم با بيش از ۱۰ درصد جمعيت خارجی بحث اينه که آيا در اخبار شبکه‌های عمومی تلويزيون يک چهره خارجی رو بذارند يا نه. شعار تا حالا اين بوده که سياه سياهای خومون، غريبه نيو داخلمون. اخيراً البته يک کمی طلسم شکسته و يک خبرهايی داره می‌شه. اين که وضعيت ۱۲۰ هزار ايرانی مقيم اين کشور تا حدودی متفاوت با اهالی ساير کشورهاست دلايل خاص خودش رو داره که بماند برای فرصتی ديگر.

اين هم البته منتفی نيست که اهالی بومی که تو کارهای نظافت و سرويس رستوران و ... هستنند قسماً وضع بهتری از خارجی‌ها دارند و دستکم يک ماشين شخصی دست و پا کردند و نيازی ندارند که اون وقت شب با اتوبوس رفت و آمد کنند.

خلاصه تو اتوبوس گرچه زبان مشترک همه آلمانيه، ولی اهالی هر کشور به زبون خودشون با هم در حال گفتگو هستند. از زبان بوميان آفريقا و فرانسوی و انگليسی گرفته تا ترکی و فارسی افغانی و تهرونی و رشتی. جالب اينه که بعضی موقع‌ها راننده‌ها هم اون موقع شب خارجی‌اند و کم و بيش در کنترل بليط‌ها سهل‌گيرتر از رانندگان بومی!

آخر هفته‌ها وضع فرق می‌کنه. چون خود آلمانی‌ها، به خصوص جوون‌ها هم می‌زنند بيرون،‌ اتوبوس کفاف نمی‌ده و متروها هم سراسر شب مشغول فعاليت‌اند. از معاشقه و الکل و خنده و گاه جر و دعوا متروها تو اون موقع شب پراند. اين که بعضی‌ موقع ها بايد تو واگن‌ها زيگی زيگی راه بری تا پات تو چيزی نره هم که خوب گهگاه پيش می‌ياد.

من سوار مترو که می‌شم بايد آخرين ايستگاه پياده بشم، اونجا هم می‌بينی که اين خارجی‌ها هستند که با جارو و کيسه منتظرند تا مترو بايسته و يک دور تميزش کنند برای سرويس برگشت.

البته اين قضيه بيشتر تو غرب آلمانه. تو بخش‌هايی از شرق آلمان، هنوز اصولاً با خارجی‌ها مشکل دارند و روزی نيست که حمله‌ای از سر نژادپرستی به اين يا اون خارجی نشه. سخنگوی شرودر، تو جريان بازی‌های جام جهانی فوتبال تو آلمان، در مصاحبه‌ای از خارجی‌ها خواسته بود که برخی از بخش‌های شرق کشور رو مناطق خطرناک و ممنوعه برای خودشون تلقی کنند و به خاطر جون خودشون هم که شده آن طرف ها سبز نشند.خيلی‌ها به حرف او خرده گرفتند و بهش گفتند اغراق نکن آقا. ولی خوب وقايع ماه‌های اخير نشون می‌ده که اوشون زياد هم اشتباه نمی‌کرده.

علت اين بيگانه‌ستيزی تو شرق آلمان هم يکی و دو تا نيست. اين که مملکت ۴۰ سال تحت حکومت رفقا بسته بوده و ارتباط چندانی با جهان خارج نداشته خوب تاثيرات معينی در درک و فهم و ذهنيات هر جامعه‌ای از خودش و غيرخودش می‌ذاره. اونها هم متاثر از اون بستگی روابط، کم و بيش اين اعتقاد درشون قويه که هنر نزد آلمانی‌ها هست و بس! اين که اقتصاد تو شرق آلمان زياد وضعيت جالبی نداره و بيکاری بعضی‌ جاها به بيست درصد می‌رسه هم که خوب مزيد بر علته و خودش شايد نقش اصلی رو تو بيگانه‌ستيزی بازی می‌کنه. وضعيت اقتصادی تو شرق آلمان و بيکاری باعث شده که به خصوص زن‌ها بيشتر از مردها از آنجا مهاجرت کنند و به غرب بياند. به طوری که تو بعضی مناطق تناسب جمعيت به هم خورده و از بچه‌ و مچه جديد هم چندان خبری نيست. اين امر به علاوه پيرشدن عمومی جامعه آلمان باعث شده که شماری از مدارس و کودکستان‌ها تو شرق آلمان ( و تا حدودی غرب آلمان) به علت نبود متقاضی تعطيل بشند. و خوب به خصوص همين کم شدن زن‌ها و مشکلاتی که از جهت اجتماعی و روانی و تلطيف مناسبات برای مردها به وجود می ياره هم، تاثيرات معينی تو خشک و خشن شدن جامعه داره.

باری از اتوبوس شروع کردم و ظاهراً مسافت زيادی رو رفتم . همين جا پياده شم و بقيه رو بذارم برای خط بعدی!

در چين

آنگلا مرکل، صدراعظم آلمان هفته گذشته تو چين بود و در جمع يک عده دانشجو سخنرانی می‌کرد. دختر دانشجويی تو رشته فيزيک بهش گفت خانم مرکل، وقتی که از صدراعظمی فارغ شدی می‌تونی با کمال ميل بيايی تو دانشکده ما و کار قبلی‌ات (استاد فيزيک) رو ادامه بدی. مرکل در جوابش گفت: "من حالا ۱۶ ساله که از رشته‌ام دور افتادم و وارد سياست شدم. و خوب تو فيزيک هر ۴ سال يک بار دانش دو برابر می‌شه. يعنی اين که من خيلی عقبم از تحولات و يافته‌های جديد رشته‌ام. حالا اگر بگيد که مثلاً بيا و در رشته حقوق سياسی بهت کاری می ديم شايد پيشنهاد قابل تاملی باشه، ولی تو فيزيک حرفش رو هم نزنيد ، چون خودم دوباره بايد برم کورس‌های پايه‌ای بگذرونم."

راستی ميون فيزيک و سياست هم شباهتی هست؟ يا نه،‌ در سياست، بر خلاف فيزيک, تنها هر ۴۰ سال يک بار شيوه‌ها و سازوکارها و راهکارها و احياناً چهره‌های جديد وارد کار می‌شند؟!

در نمايشگاه

تو برلين نمايشگاه تازه‌ترين رسانه‌های الکترونيکی که خوب، بزرگترين هم در سطح جهان هست دائره. اين نمايشگاه تصادفاً مصادف شده با ۲۵ سالگی ورود سی دی به بازار، ۷۵ سالگی راديو اتوموبيل و ۴۰ سالگی تلويزيون رنگی تو ارو پا. يکی از موضوعات مورد بحث تو اين نمايشگاه اينه که نسل جديد دی وی دی ها که تو ۲ فورمات مختلف، يعنی تو فورمات HD-DVD و Bluray ارائه شده‌اند کدومش قادره خودش را تثبيت بکنه و ديگری رو از دور خارج کنه؟ يک نظر کارشناسی اينه که اگر ويدئو را ملاک بگيريم، اون هم ابتدا در دو فرمات VHS و بتا ماکس به بازار اومد. سيستمی که جا افتاد،‌ يعنی VHS از سيستم رقيب کم داشت و عقب‌مانده‌تر بود، ولی صاحبان اون تونستند شرکت‌های پورنويی بيشتر را متقاعد کنند که فيلم‌هاشون را روی سيستم VHS به بازار عرضه کنند و با توجه به سهم عمده فيلم‌های پورنو در بازار فيلم و تصوير، عملاً اين سيستم تثبيت شد و سيستم بتا ماکس رو به هلاکت کشوند. حالا هم شرکت‌های پشت سر ۲ فورمات دی وی دی سخت در تلاشند که تعداد هر چه بيشتری از تهيه‌کنندگان فيلم‌های پورنو رو به استفاده از فورمات خودشان متقاعد کنند با اين اميد که شانس وی اچ اس نصيبشون بشه و رقيب از دور خارج بشه. ولی خوب به نظر می‌ياد که اين دفعه رقابت به اين آسونی‌ها نيست، هم هر کشوری بايد تصميم جداگانه بگيره و هم تو هر کشوری شرکت های پورنوش حرف و حديث و سليقه‌ها و منافع خاص خودشون رو دارند. شرکت‌های پورنو آمريکا سيستم اچ دی رو برداشتند و شرکت‌های ژاپنی بلو ری را. تو آلمان و برخی از کشورهای اروپايی بين علمای پورنو اختلاف نظر هست و خلاصه جنگ کماکان مغلوبه است، بدون نتيجه. خلاصه روزگار رو نگاه، که صنعت پورنو شده سمت و سو و شتاب دهنده به برخی روندهای مربوط به پيشرفت تکنيک و تکنولوژی!

حالا که صحبت فيلم‌های پورنو هست بد نيست به اين نکته هم اشاره بشه که دنيای مجازی سکند لايف که خوب ظرف يکی دو سال گذشته کلی سرو صدا به پا کرده و حتی کشورها هم توش سفارت‌های مجازی دائر کردند و شرکت های بزرگ هم توش شعبه زدند،‌ حالا کارش دوباره کساد شده. تنها بخشی از اين دنيای مجازی که کماکان بازارش سکه‌است بخش سکس و پورنوش هست!

دنيای غريبی است نازنين، هم دنيای واقعی ما و هم طبعاً دنيای مجازی ما.