23.10.07

مهندسی در انتقال کلیسا، مهندسی در سنگ‌پرانی به شیطان

۱

تو شهرک هویرزدورف، در جنوب شهر لایپزیگ آلمان، به دلیل گسترش یک معدن ذغال سنگ لازم اومده که یک کلیسای مربوط به سال ۱۲۹۷ میلادی را جا به جا کنند. استدلال اینه که اولاً کلیسا جزء میراث فرهنگی ثبت شده و نمی‌شه تخریبش کرد و ثانیاً اگر بشه هم، ساختن یک کلیسای مشابه بیش از حمل کلیسای قدیمی هزینه برمی داره.


خلاصه برنامه ریخته شده که کل ساختمان کلیسا به بلندی ۲۲ متر و طول ۱۴ متر و وزنی معادل ۶۶۰ تن یک متر و نیم از زمین بلند بشه تا روی یک باربر ۳۲ متری قرار بگیره و به نقطه‌ای در ۱۲ کیلومتری محل اولیه‌ انتقال پیدا کنه. قطع ۲۰۰ درخت برای تعریض محل عبور بارکش، کشیدن روکش‌های مخصوص بر روی خیابان‌هایی که برای این حمل و نقل ساخته‌ شده‌اند که چنین وزنی را تحمل کنند ، به علاوه ساختن دو پل مخصوص و همچنین هماهنگ کردن با راه آهن که هنگام عبور لاک‌پشتی بارکش حامل کلیسا با قطارهایی که از آنجا عبور می‌کنند تصادف نکنه از جمله اقداماتی است که انجام شده. سفر کلیسا برای طی فاصله ۱۲ کیلومتر ۶ روز به طول می‌کشه. هزینه این انتقال ۳ میلیون یوروی ناقابل شده، و ۲۰۰ نفر از ۴۰ شرکت در کار آن شراکت دارند.


خلاصه این فیلم رو که به زبان آلمانی از ماجرای تدارک حمل کلیسا تهیه شده نگاه کنید تا کمی صورت عینی ماجرا براتون روشن‌تر بشه.


این ۱۲ عکس شاید تصویر جامع‌تری از انتقال کلیسا به دست بدهند.



این که مردم هویرزدورف، یعنی شهرک محل استقرار کلیسا نتونستند به طور حقوقی از پس یک شرکت آمریکایی که امتیاز استخراج ذغال سنگ محل رو داره بربیاند و نهایتاً مجبور شدند که شهرکشون را ترک کنند و در نواحی اطراف ساکن بشند هم فصلی از این نقل و انتقال است.


۲

یکی از ویژگی‌های ایالت ساکسن آلمان ( با مرکزیت درسدن) وجود یک سنت قوی مهندسی در امر تحقیق در زمینه فجایع طبیعی و انسانی‌، ترافیک و حمل و نقل در ابعادکلان و نیز ایمنی آمد و شد مراسم‌های بزرگ است.


سال ۲۰۰۵ که پاپ قرار بود به کلن بیاد و یک میلیون نفر با او دیدار کنند کار ایجاد محل‌های رفت و آمد و تعبیه ایمنی‌های لازم به عهده یکی از شرکت‌های این ایالت و شرکت‌های مشابه در آخن گذاشته شد. سال ۲۰۰۶ که در جریان سنگ‌پرانی حجاج به سوی نمادهای شیطان در دره منا‌ (مکه) دوباره اوضاع مغلوبه شد و بیش از ۴۰۰ حاجی زیر دست و پا کشته شدند، دولت عربستان به همین شرکت‌ها رجوع کرد و به اونها ماموریت داد که طرحی ارائه کنند که پاسخگوی ازدحام حجاج باشه و مانع بروز فشار و به هم ریختگی نظم جمعیت بشه. دره منا طول و عرضش سه کیلومتره ، یعنی مساحتش اندازه یک فرودگاه معمولیه و خوب چنین محلی باید در یک زمان سه میلیون‌ نفر رو در خودش جا بده.


باری، شرکت‌های آلمانی مأموریت را قبول کردند،‌ منتهی یک مشکل عمده وجود داشته: چون مهندس‌ها مسلمان نبودند اجازه ورود به محل و این که از نزدیک به جوانب مختلف مسئله آشنا بشند را نداشتند! دولت عربستان براشون از محل و چگونگی سنگ پرانی حجاج ویدئو تهیه کرد و اونها بر اساس همین فیلم‌ها طرحی رو تهیه کردند که در نوع خودش در تاریخ مهندسی بی‌نظیره. خیابان‌هایی که برای مردمی قسماً فاقد سواد و از ۱۰۰ فرهنگ مختلف باید علامت‌گذاری بشه، جدول زمانی برای حرکت ۳ میلیون حاجی به طرف منا،‌ به طوری که نظم به هم نریزه و ساختن پل‌هایی که باید در فاصله زمانی کوتاه آماده بشند و این امکان رو فراهم بکنند که حجاج از چندین جهت بتونند به نمادهای شیطان سنگ پرانی کنند،‌ و این که در موقع به صدادرآمدن آژیر خطر چه جوری می‌تونند نیروهای امداد خودشون را به محل حادثه برسونند و ... همه و همه نکات ظریف و ریزی بوده‌اند که مهندسان یادشده با فانتزی و محاسبه براش راه‌حل‌هایی پیدا کردند.


تو این میون طرح در عمل با مخالفت برخی از حجاج یک کشور معین روبرو شده. می‌تونید حدس بزنید که کدوم کشور هست:‌ درسته، مملکت گل وبلبل خودمونه: حاجی‌های ایرانی به سختی می‌رن و از طبقات بالا به سوی نمادهای شیطان سنگ پرانی می‌کنند و می‌خوان که حتماً‌ زمین زیر پاشون باشه. و همین راه کج کردنشون و تقلاشون برای این که روی پل‌ها نرند کلی خودش باعث ازدحام می‌شه.


یک مشکل دیگه هم تأثیر احادیث و روایاتی است که می‌گن اگر آدم در همین مراسم حج تلف بشه و بیفته و بمیره یک راست می‌ره به بهشت. این که شماری از حاجی‌ها از به هم ریختن نظم و لبیک با زندگی بدشون نمی‌یاد هم، خوب مشکلی هست که در کنار مشکل رویکرد حجاج ایرانی مهندسان آلمانی گفتند براشون هر چی که فکر کردیم نتونستیم چاره ای پیدا کنیم!


راستش من تو مهندسی و معماری سر رشته ندارم، ولی اگر وقتی شد دست و پا شکسته جزییات بیشتری از طرح بی سابقه مهندسان آلمانی برای انجام ایمن مراسم منا و سنگ‌پرانی به حضرت شیطان را خواهم نوشت.

۳

در مورد شباهت‌های چالش‌ اتمی ایران با بحران اتمی‌شدن چین در زمان مائو تسه تونگ و این که دولت ریچارد نیکسون در آمریکا چه جوری از آن بحران عبور کرد و آیا آن رویکرد را می‌توان در قبال چالش اتمی ایران هم به کار گرفت، مطلبی ترجمه کرده‌ام در اینجا

18.10.07

بوش و جنگ جهانی سوم

این چند خط هم کماکان با پست قبلی بی‌ارتباط نیستند:

اظهارات دیشب بوش در باره‌ی خطر بروز جنگ جهانی سوم در صورت دستیابی جمهوری اسلامی به سلاح هسته‌ای که به یک‌ باره و بدون هیچ مناسبت قبلی بر زبان او جاری شد را هم، شاید بشه در متن و بطن اتفاقات چند روز گذشته درک و فهم کرد. یعنی این که باید دوباره ورق رو برگروند و فشار رو همچنان بر سر جمهوری اسلامی بالا نگه داشت.


متوسل‌شدن به سلاح ترس‌افکنی و ترسیم سناریوی‌های پر از بیم و هراس از قدیم و ندیم یکی از ابزارهای پیشبرد سیاست، یارگیری‌های جدید، هشدار به طرف‌های ثالث و صدور دستورالعمل غیرمستقیم برای آنها ، فریب افکار عمومی و توجیه جنگ و ... بوده. می‌توان حدس زد که خنثی‌کردن برد و معنای بیانیه اجلاس سران خزر و حرف‌های پوتین در تهران در تایید حق ایران به داشتن امکانات مربوط به بهره‌برداری صلح‌آمیز از انرژی هسته‌ای از جمله عواملی بوده‌اند که بوش را به صرافت انداختند که سراسیمه بیاد پشت میکروفون و با ترسیم سناریوی جنگ جهانی سوم عملاً بگه که از آن بیانیه و آن حرف‌ها در تهران راضی نیست. البته بیش از اون بیانیه و حرف‌های پوتین آنچه که باعث می‌شه بوش به خودش اجازه بده به راحتی دم از جنگ جهانی سوم بزنه و ابایی هم نداشته باشه که کسی این حرف‌هاش رو باور نخواهد کرد، همانا اقدامات و اظهارات تنش‌آفرینی هست که سال‌ها و از جمله ظرف دو سال اخیر بر زبان کسانی مثل احمدی‌نژاد و شرکاء جاری شده است.

شیرین‌کامی و شرنگ

هفته‌ای که رو به انتهاست ظاهراً هفته موفقیت نسبی برای جمهوری اسلامی است. پس از هفته‌ها شکست و حال گیری، شاید هم حقش بود که یک کمی نفس بخوره و دوباره حالی بگیره برای مناقشات بعدی.

جمع شدن رهبران حوزه دریای خزر در تهران هر دستاوردی که نداشت دستکم خدشه‌ای بود تو این درک و برداشت قسماً واقعی که جمهوری اسلامی بر اثر چالش هسته‌ای و قطعنامه‌های شورای ا منیت در انزوای بین‌المللی و منطقه‌ای به سر می‌بره و غیره. این که رهبر کشور همسایه بزرگ شمالی ما بعد از ۳۳ سال، ولو تحت عنوان شرکت در یک اجتماع چند جانبه به تهران می‌ره خوب، برای حکومت محمل خوبیه که تا حدودی با ذهنیت یادشده مقابله کنه.

علاوه بر اون، بیانیه ۵ کشور اگر باز هم گشایشی در تعیین رژیم حقوقی دریای خزر به سود ایران به وجود نیاورد، دستکم بند پانزدهش که بر اساس اون همه طرف‌ها قول می‌دهند که هیچ امکانی برای حمله خارجی به ۴ کشور دیگر در اختیار یک کشور بیرون از منطقه قرار ندهند اطمینان خاطری هست برای جمهوری اسلامی که امکان همدستی کشوری مثل آذربایجان با آمریکا در حمله‌ احتمالی‌اش به ایران تقریباً‌ منتفیه. این که طرح هسته‌ای پوتین در مورد چالش هسته‌ای که با خامنه‌ای مطرحش کرده چی هست و چه گشایشی در این پرونده به وجود بیاره هم نکته‌ای هست که باید موند و دید.

یک روز قبل از اجلاس خزر در تهران، جمهوری اسلامی این شانس رو داشت که اتحادیه اروپا تو جلسه وزرای خارجه‌اش تو لوکزامبورگ با طرح فرانسه برای تشدید تحریم‌ها خارج از سازمان ملل موافقت نکنه و کماکان برای هر اقدام بعدی علیه ایران منتظر نتایج مذاکرات آژانس و سولانا با جمهوری اسلامی بمونه.

امروز هم که قرار بود معاونان وزارت خارجه کشورهای ۵+۱ تو برلین برای بررسی برخورد بعدی با ایران گرد هم بیایند به خاطر دلخوری چین از تحویل‌گرفته‌شدن داالایی لاما توسط دولت آمریکا جلسه‌اشون به تعویق افتاد.

ولی شاید خبر خیلی خوشحال‌کننده برای جمهوری اسلامی معلق شدن قرارداد بزرگ هسته‌ای میون هند و آمریکاست. این قرارداد بی‌سابقه که آمریکا بر اساس اون قصد داشت بی اعتنا به مقررات ان پی تی به کشوری که این معاهده رو امضا نکرده (هند) تکنولوژی پیشرفت هسته‌ای ارائه کنه سرانجام زیر فشار احزاب چپ و شماری از کارشناسان هسته‌ای هند به حال تعلیق دراومد. موهان سینگ،‌نخست وزیر هند, روز دوشنبه در تماس تلفنی شخصی با بوش بهش گفته که « برخی مشکلات داخلی هند» اجازه اجرای قرارداد یادشده رو نمی ده و خلاصه معذورم.

آمریکا با این قرارداد بی‌سابقه، هم قصد داشت که هند رو در رقابت با چین و روسیه به متحد نزدیک‌تری برای خودش بدل کنه و هم دولت دهلی رو راضی کنه که در مسائل مربوط به خط لوله صلح برای انتقال گاز ایران به هند روی خوش نشون نده و هم در رای گیری‌ها در مجامعی مثل شورای حکام و ... به سود مواضع واشنگتن و علیه جمهوری اسلامی رای بده. عملاً هم ظرف این یکی دو سال اخیر دولت هند سیاستی در همین راستا داشت.

منتهی قرارداد از همون اول با مخالفت احزاب چپ و شماری از کارشناسان هسته‌ای هند روبرو بود. این‌ها استدلال‌های متقاوتی داشتند. چپ‌ها می‌گن که آمریکا می‌خواد سیاست خارجی مستقل ما رو با این قراداد بخره و ما رو تو بازی‌های منطقه‌ای علیه این یا اون رقیب بزرگ و علیه یا این یا آن قدرت متوسط منطقه به کار بگیره. کارشناسان هسته‌ای هم می‌گفتند که توسعه برنامه مستقل هسته‌ای هند با این قراداد به تابعی از مناسبات ما با آمریکا تبدیل می‌شه و وابستگی ما به سوخت و تکنولوژی آمریکایی رو به دنبال می‌یاره.

علیرغم این که احزاب چپ تو دولت هند شریک نیستند، ولی عملاً‌ با رای منفعل اونها تو مجلسه که این دولت سرکاره. و خوب موقعی که چپ‌ها علاوه بر تظاهرات و آکسیون‌های گسترده تهدید سلب حمایت خودشون از دولت رو هم به طورجدی مطرح کردند، تو خود حزب کنگره هم مخالفان قرارداد بیشتر دور برداشتند. این اواخر حزب بزرگ اپوزیسیون، یعنی حزب ملی گرای بی جی پی هم بر خلاف حمایت اولیه‌اش از قرارداد، نوای مخالف سرداد. خلاصه کار به جایی رسید که نخست وزیر دست به تلفن شد و : الو، آقای بوش، ما مشکل داریم، قرارداد رو فعلاً بی خیالش .

با شکست‌های متعددی که دولت بوش در عرصه‌ی سیاست خارجی خورده بود، تونسته بود قرارداد با هند رو به عنوان یکی از دستاوردهای بزرگ دولت خودش معرفی بکنه که خوب با تصمیم دولت هند این موفقیت هم مثل حباب روی آب شده.

باری، با چرخش هند تو مناسبات بزرگ هسته‌ای‌اش با آمریکا احتمالاً این کشور در قبال مسائل مربوط به مذاکرات انتقال گاز ایران و یا پرونده‌ هسته‌ای هم لزوماً تو مشی یکی دو سال گذشته‌اش باقی نخواهد موند و شاید به اون سیاست بی‌طرفانه‌ قبلی‌اش برگرده که این خوب،باعث می‌شه که قند تو دل جمهوری اسلامی آب بشه و اون رو طبعاً موفقیت غیرمستقیم خودش تو این هفته تلقی ‌کنه.

شیرین کامی موقت جمهوری اسلامی تو این هفته البته اگر با اصلاحات معینی در سیاست های اون توام‌ بشه و فتنه و بلای بیشتر از سر ایران رو دور بکنه و به شیرین‌کامی مردم بدل بشه، خوب کیه که ازش خشنود نباشه. ولی همه مسئله سر همین «اگر» هست که ظاهراً در چشم‌انداز فعلی زمینه‌ای برای تحققش نیست و خوب، اگر تا انتهای ماه نوامبر هر دو طرف رو مواضشون بمونند بوی خوشی از اوضاع برنخواهدخاست. صرف ملتهب موندن وضعیت بین‌المللی ایران خودش کم تاثیری بر زندگی روزمره مردم نداره ، چه رسه که تحریم‌ها رو تشدید بکنند و یا رویکردی بدتر از اون پیش بگیرند.

هفته گذشته البته اگر در زندگی مردم فرج و گشایش خاصی اتفاق نیفتاد و بیم جنگ و تحریم اونها رو در وجه کلی‌اش رها نکرد، در عوض وقایعی در جهت معکوس مزید برعلت شدند و عملاً زمینه رو برای تلخ‌کامی بیشتر بخش‌هایی از جامعه فراهم کردند. به ویژه تورم لجام‌گسیخته که تحت تاثیر ناشی از التهابات پرونده هسته‌ای و سیاست‌های هردم بیلی دولت احمدی‌نژاد کمر شمار بیشتری از مردم را خم کرده و همچنین فرستادن دوباره عماد باقی به زندان و بریدن هفت و نیم سال زندان برای سه دانشجوی امیرکبیر شرنگ تلخی بود که به کام بخش‌های مختلفی از مردم و جامعه مدنی و دموکرات ایران ریخته شد. اما ....

11.10.07

چه گوارا ، افت و خیزها و آب مروارید

۱۰ اکتبر امسال‌( ۱۸مهر) چهلمین سالگرد مرگ ارنستو چه گواراست. مناسبتی شد که چند خطی در این باره بنویسم. طبیعی است که اتفاق نادری که در این روزها در کوبا روی داده و با این مرگ بی ‌ارتباط نیست هم بی اشاره نماند.

۱۹۵۵:‌سال سرنوشت‌ساز برای چه گوارا. آشنایی در مکزیکو
با گروهی به رهبری فیدل کاسترو، گروهی که قصد دارد بعد از شکست اولیه، دوباره حمله‌ای را از خارج برای سرنگونی رژیم باتیستا سازماندهی کند. چه ۲۸ ساله است، پزشکی خوانده و در سیرو سیاحتش در آمریکای لاتین از فقر و نکبتی که زندگی مردم آنجا را فراگرفته متآثر است. قبل از آغاز سفر چندان به عدالت و مسائلی از این دست نمی‌اندیشد. در نیمه‌های سفر نیز کتاب خاطراتش را که می‌خوانی بیش از هر چیز در توصیف بازی‌هایش در تیم‌های فوتبال کلمبیا موفق است و نه در ترسیم تاثری که بعداً از فقر و فلاکت مردم بروز می‌دهد. انتهای سفر که نزدیک می‌شود رادیکالیسم رو به اوجی در یادداشت چه موج می‌زند:‌« من برای مردم خواهم رزمید و می‌دانم که هر سنگری را که فتح کنم سلاحم را در خون خواهم شست و هر آن که را به شکست کشانده باشم، سر بر بدنش نخواهم گذاشت.» او همین ایام در نامه‌ به مادرش آرزو می‌کند که ای کاش مناسبات مسلط در قاره به سود عدالت اجتماعی دستخوش تغییر شود.
سال فرار از گواتمالا
سه سال قبل از آشنایی با گروه کوبایی‌ها: چه در گواتمالاست. دولت اصلاح‌طلب آربنز سر کار است و در صدد انجام اصلاحات ارضی. چه نیز قصد دارد که به هر طریق به این دولت کمک کند. سازمان سیا با کودتا به عمر دولت آربنز پایان می‌دهد. چه نیز ناگزیر به ترک گواتمالا می‌شود.
در مکزیک دیدار با کاسترو برای چه تعیین‌کننده می‌شود. چه تا به اینجا برسد کتاب‌ها و آثار زیادی را خوانده و در عرصه تئوری یک سر و گردن از کاسترو بالاتر است. رفتار، رویکرد و گفتار کاسترو اما اراده‌ای خلل‌ناپذیر و معطوف به انقلاب و تحول را به نمایش می‌گذارد و این برای چه سخت جذاب و اعتنابرانگیز است. و به این ترتیب، او برای اولین بار با طیب خاطر رضایت می‌دهد در پروژه سیاسی‌یی که کس دیگری طراح آن بوده شرکت کند و عملاً تابع منویات و راهبردهای کاسترو شود.
نبرد فشرده کاسترو ، چه و همقطاران علیه حکومت باتیستا دو سال طول می‌کشد. در ژانویه ۱۹۵۹ عکس‌های ورود انقلابیون به هاوانا که به جهان مخابره می‌شود سه چهره بیش از همه برجسته‌اند: کاسترو، چه و کامیلو سین فوگس. مردانی ریشو که نه تنها در کوبا که در سراسر جهان بسیاری با ایده‌آل‌های آنها همزادپنداری می‌کنند. قبل از ورود به هاوانا فتح سیرا ماسترا روی می‌دهد. در دفتر خاط چه آمده است: پاسگاه محل که سقوط کرد، ۱۲ پلیس پاسگاه را سینه دیوار ردیف کردم و آتش گلوله ...
زندگی کسالت‌بار روزمره
زندگی روزمره در هاوانای بعد از انقلاب برای چه شروع می‌شود. ارتش را تصفیه می‌کند، دادگاه‌های خلقی به راه می‌اندازد و احکام اعدام صادر می‌کند. اردوگاهی ایجاد می‌کند که آنهایی را که به لحاظ اخلاق و رفتار با انقلاب راه نمی‌آیند در آنجا «تربیت» شوند.
مسئول اصلاحات ارضی می‌شود و به عنوان فرستاده ویژه کوبا به گوشه و کنار دنیا می‌رود تا کمک‌ها و همکاری‌های اقتصادی برای کشوری جلب کند که با سرنگونی رژیم باتیستا تحت تحریم اقتصادی و سیاسی آمریکاست. روحش اما در کوه‌ها و در مبارزه چریکی برای آزادکردن سایر کشورهای آمریکای لاتین است. در وزارت کشور کوبا بخشی به وجود می‌آورد برای صدور انقلاب. وظیفه‌ی این بخش آموزش انقلابیون و فرستادن پول و سلاح برای عملیات آنها در کشورهای خودی و همسایه است.
سوء تفاهمات
بانک مرکزی کوبا فاقد مدیر کارآمدی است. کاسترو در جمع یاران و همکارانش می‌پرسد: در میان شما اکونومیستا ( اقتصاددان به زبان اسپانیولی) وجود ندارد؟ چه پاسخ آری می‌دهد و در راس بانک مرکزی قرار می‌گیرد. اندکی بعد به دوستانش توضیح می‌دهد که حرف کاسترو را درست متوجه نشده و فکر کرده که او می‌پرسد‌ آیا در میان شما کمونیستا ( کسی که کمونیست باشد) وجود ندارد و به همین خاطر پاسخ آری داده است. اولین سخنرانی‌ چه در جمع کارکنان بانک مرکزی در مورد ضرورت سلب مالکیت خصوصی و بی‌نیازشدن از خدمات بانکی است.
بعدتر چه در صدر وزارت صنایع قرار می‌گیرد. کوبا به خواست او باید صنعتی شود و آن هم در کوتاه مدت و با موفقیت هر چه بیشتر. چه به طرح اقتصادی کشورهای سوسیالیستی باور ندارد، چرا که از نظر او انسان‌هایی علاقه‌مند به پول تربیت می‌کند. چه به دنبال انسانی است که حاضر باشد هر روز و همه‌ جا خود را فدای منافع و مصالح جمع کند. طرح اقتصادی چه به اجرا درمی‌آید اما اثری در بهبود وضع اقتصادی کوبا ندارد. به سهمیه‌بندی کالاها نیاز می‌افتد، چه خشنود است، چون از نظر او نوعی از عدالت را در میان همه برقرار می‌کند.
حرفی که پابلو نرودا را سردرگم کرد
در همین ایام است که شماری از روشنفکران جهان نیز گاه و بی‌گاه به دیدار چه می‌روند. سارتر از آن جمله است. پابلو نرودا هم. چه روزها با کسی فرصت ملاقات ندارد و وقت خود را یکسره صرف مسائل و مشکلات انقلاب می‌کند. پس،ملاقات‌کنندگان را شب به خانه‌اش می‌پذیرد.
پاسی از شب گذشته است. چه با نرودا گرم صحبت است. در حین صحبت جمله‌ای می‌گوید که شاعر شهیر شیلیایی را سردرگم و انگشت به دهان می‌کند، بعداً ولی نرودا می‌گوید که چه با آن جمله فرجام کار خودش را پیش‌بینی کرد. در آن شب صحبت از امکان حمله آمریکا به کوبا درمیان است. چه رو به نرودا می‌کند و می‌گوید:‌ « جنگ... جنگ... آره ما همیشه علیه جنگ بوده‌ایم، ولی وقتی یک بار وارد آن شدیم دیگر زندگی بدون آن ممکن نیست. هر لحظه می‌خواهیم به سوی آن برگردیم.» ذهن و زبان چه کماکان در ارتفاعات سیرا ماستراست.
۶ سال آزگار چه زندگی بدون سلاح و درگیری را تاب می‌آورد. در این شش سال که او در دستگاه رهبری کوبا به فعالیت مشغول است، دو بحران که می‌توانستند آغازگر جنگی بزرگ باشند از گرد سر کوبا دور می‌شوند. اول حمله بقایای رژیم باتیستا و گریختگان از کوبا با کمک سازمان سیا و دوم بحران میان واشنگتن و مسکو بر سر استقرار موشک‌های اتمی شوروی در خاک کوبا. بحران در گفتگوی مستقیم میان مسکو و واشنگتن و بدون مشارکت کوبا و توجه به حساسیت‌های رهبری آن حل و فصل می‌شود. چه سخت سرخورده است. به باور او این نه سیاستی واقع‌گرایانه از سوی شوروی که نشانه‌ای از خیانت آن به منافع ملت‌ها و کشورهای کوچک است. او می‌گوید:‌« مردم کوبا حاضر بودند قربانی درگیری اتمی شوند، تا خاکسترشان به شالوده‌ای برای جامعه‌ی آینده بدل شود... سیاست همزیستی مسالمت‌آمیز میان شرق و غرب کشورهای جهان سوم را دور می‌زند و منافع آنها را قربانی می‌کند.»
چه کم کم به یاد گفتگوی خود با کاسترو در مکزیک می‌افتد. کاسترو به او می‌گوید که همراهی و همکاری او آزادانه است و هر وقت که خواست می‌تواند راه و اقدامی دیگری را در پیش گیرد.
ابراز نفرت در بولیوی
۱۹۶۵ دوباره وقت رفتن است. کوبا را ترک می‌کند و در شمال آرژانتین به جنگ چریکی می‌آغازد. عملیات ناموفق می‌ماند. کاسترو به او پیشنهاد می‌کند که برای دستگرمی به آفریقا برود، به کنگو، جایی که پاتریس لومباما از قدرت کنار زده شده، به قتل رسیده و هوادارنش کماکان در یکی از ایالات کشور به مقاومت ادامه می‌دهند.
از کنگو نیز چه گوارا با شکست برمی‌گردد. اما باورش این است که با استناد به درس‌های این شکست می‌تواند عملیات جدیدی را از خاک بولیوی آغاز کند و بعد دامنه آن را به آرژانتین و شیلی بگسترد. در بولیوی اما دهقانان که قرار است پشتوانه مردمی انقلاب او را بسازند تنهایش می‌گذارند. چه و حرف‌هایش برای آنها بیگانه اند. رژی دبره تعریف می‌کند که در بولیوی او را در حال صحبت تند با بولیویایی‌هایی دیده و سرخوردگی خود از عدم همراهی مردم محلی را این گونه بیان می‌کرده است: از شما و مردم اینجا متنفرم. از شهرها هم کسی فراخوان چه را لبیک نمی‌گوید. ارتش بولیوی هم با توجه به تجربه باتیستا آماده و حاضر یراق‌تر است. سازمان سیا هم دیگر نمی‌خواهد انقلاب دیگری را در آمریکای لاتین تحمل کند. همه اسباب شکست برای پروژه چه گوارا آماده‌اند. از ۴۶ نفری هم که با او حرکت را آغاز کرده‌اند تنها ۱۷نفر باقی‌ مانده‌اند.
روز ۸ اکتبر ۱۹۶۷ چه گوارا با ۱۷ همراهش پس از نه ماه درگیری و مبارزه در بولیوی در محاصره ۱۸۰۰ نیروی ارتش بولیوی قرار دارند. دهقانی به نام پدرو پنا مخفی‌گاه آنها را لو می‌دهد. مقاومت بی‌نتیجه می‌ماند. چه و یارانش دستگیر می‌شوند. چه انتظار دارد که محاکمه‌ای عادلانه برایش ترتیب دهند. او شاید دادگاهی را به یاد می‌آورد که پس از حمله کاسترو و یارانش به پایگاه مونکادا برپا شد و کاسترو با استفاده از تریبون دادگاه، دفاعیه معروف خود با عنوان «تاریخ مرا تبرئه خواهد کرد» را قرائت کرد.
از چه می‌پرسند که چرا به بولیوی آمده است؟ می‌گوید:« نمی‌بینید که دهقانان بولیویایی در چه شرایطی زندگی می‌کنند؟ در فقری که قلب انسان را به درد می‌آورد.»
درست نشانه بگیر!

روز ۸ اکتبر ۱۹۶۷ چه گوارا با ۱۷ همراهش پس از نه ماه درگیری و مبارزه در بولیوی در محاصره ۱۸۰۰ نیروی ارتش بولیوی قرار دارند. دهقانی به نام پدرو پنا مخفی‌گاه آنها را لو می‌دهد. مقاومت بی‌نتیجه می‌ماند. چه و یارانش دستگیر می‌شوند. چه انتظار دارد که محاکمه‌ای عادلانه برایش ترتیب دهند. او شاید دادگاهی را به یاد می‌آورد که پس از حمله کاسترو و یارانش به پایگاه مونکادا برپا شد و کاسترو با استفاده از تریبون دادگاه، دفاعیه معروف خود با عنوان «تاریخ مرا تبرئه خواهد کرد» را قرائت کرد. اما واشنگتن در مذاکره با مقام‌های بولیوی تاکید دارد که نباید به هیچ‌وجه تریبونی مشابه در اختیار چه قرار گیرد.

 از چه می‌پرسند که چرا به بولیوی آمده است؟ می‌گوید:« نمی‌بینید که دهقانان بولیویایی در چه شرایطی زندگی می‌کنند؟ در فقری که قلب انسان را به درد می‌آورد.»
  
بعد از ظهر روز بعد، در حالی که صبحش رئیس جمهور بولیوی اعلام می‌کند که چه گوارا دیروز در جریان درگیری با ماموارن دولتی کشته شده، او با دست و پای بسته بر کف مدرسه‌ای در لا هیگووراٰ، دهی نزدیک محل دستگیری‌اش نشسته است. ساعاتی قبل تلگراف رئیس جمهور بولیوی، بارینتو، به دست مقامات محلی رسیده است، تلگرافی که با همکاری سفارت آمریکا در لاپاز تهیه شده. عنوان تلگراف هست: عملیات ۶۰۰.۵۰۰ پانصد نام مستعاری بود که مقامات آمریکایی و بولیویایی به چه داده بودند و ۶۰۰ هم حرف رمزی بود برای اعدام.

افسر جزء، ماریو تران داوطلبانه آماده اجرای متن تلگراف است. او ۱۰ سال بعد، در مصاحبه‌ای با نشریه فرانسوی پاری دماچ رویارویی‌اش با چه گوارا و نحوه کشتن او را ولو با تاثر از چه‌ او، اما با قساوت تمام شرح می‌دهد: وقتی که من وارد اتاق شدم، چه روی یک نیمکت نشسته بود. با دیدن من، پرسید: «برای کشتن من آمده‌اید؟» سوال او غافلگیرم کرد. سرم را پایین انداختم و چیزی نگفتم. برای شلیک کردن به او اطمینان و قدرت لازم را از دست دادم. در این لحظه چه را بسیار بزرگ و با عظمت یافتم. چشمانش می‌درخشیدند. احساس کردم که در حال بلندشدن و قدبرافراشتن است. نگاهش که روی چهره‌ام ثابت شد گویی که رگباری بر من باریدن گرفته است. فکر کردم که چه به راحتی می‌تواند با یک حرکت اسلحه را از دست من بگیرد. او ولی به جای این کار، اینجا هم فرمانده شد: ‌« دقیق نشانه‌گیری کن! دستت نلرزد! تو یک انسان را خواهی کشت.» من به درگاه اتاق عقب نشستم، چشمان خود را بستم و اولین رگبار گلوله را شلیک کردم. چه روی پاهایش در هم شکست، به خاک افتاد و خونی زیاد از بدنش جاری شد. من دوباره خودم را جمع کردم و رگبار دوم را هم به او بستم. این بار قلب و دستتش را نشانه رفتم. و او مرد.»

رفت و بازگشت
دیوار برلین که فرو ریخت، نام و تصویر و اسطوره چه هم تا حدودی به حاشیه رانده شد. نام و اشاره‌ای اگر از او در میان بود عمدتاً به جنبش محدود زاپاتیست‌های در یکی از ایالات مکزیک برمی‌گشت. چند سال بعد کم کم اما هیجان‌ها می‌خوابد، فقر و بی‌عدالتی اما همچنان جهان را رها نکرده است. کسانی عامل این وضع را در روند جهانی شدن دیده‌اند. پس جنبش مخالفان جهانی‌شدن سربرمی‌آورد و دوباره چه و تصویر و اسطوره‌ی او هم اینجا و آنجا می‌چرخد و جمعیتی را گرما و تحرک می‌بخشد، هر چند که کارنامه چه در کلیتش مقبول آنها نباشد. به قدرت رسیدن چپ‌گرایانی که قسماً در دهه‌های ۷۰ و ۸۰ با الهام از شیوه چه و کاسترو با حکومت‌های خود درافتاده بودند نیز سبب شده که نام و اسطوره چه دوباره احیا شود و رنگ و جلایی بیابد. این که در کنارش تجارت با این اسطوره ( تی شرت و بند ساعت و گردن بند و کلاه و ...) هم برای خودش بازار پررونقی داردکه خوب کمتر از دیده‌ها نهان است و شاید طنز تلخ تاریخ باشد که کسی که با تجارت و سوداگری میانه خوشی نداشت اینک نام و آوازه‌اش عامل معاملات و سودهای هنگفتی است.
آب مروارید چشم و ...
نیمه سپتامبر ۲۰۰۷: بیش از یک سال از روی کار‌آمدن اوه مورالس در بولیوی می‌گذرد. روابط گرم او با کوبا باعث شده که معلمان و پزشکان کوبایی به بولیوی بیایند و خدمات پزشکی و آموزشی ارائه کنند.
روزنامه گرانما، ارگان حزب کمونیست کوبا در صفحات درونی‌اش آگهی تشکر یکی از اهالی بولیوی را چاپ کرده است: بدین وسیله سپاس و تشکر خود و خانواده‌ام از زحمات و تلاش‌های پزشکان کوبایی مستقر در بولیوی ابراز می‌کنم که باعث شدند آب مروارید چشم پدرم، ماریو تران، برطرف شود.
نام ماریو تران اما آشناست. همانی که چه را زنده زنده به گلوله بست. یحث در کوبا بالا می‌گیرد و هنوز هم ادامه دارد:‌آیا خدمات انسانی پزشکان ما باید کسی همچون ماریو تران را هم شامل شود؟ ....