در بارهی استفادهی نامزدان انتخابات ریاست جمهوری از آثار هنری مخالفان
محمد علی ابطحی در یکی از تازهترین مطالب وبلاگش که
نقدی است بر بستهشدن فیس بوک در ایران، به شاملو و شعر معروفش «دهانت را میبویند، مبادا گفته باشی دوستت دارم» استناد میکند. زمانی که شاملو این شعر را گفت چه بسا که خود ابطحی هم در زمرهی کسانی بود که دهانها را میبوییدند یا دستکم مخالفت چندانی با این «بوییدنها» و گیر و گرفتها نداشت.
از ماجرای ابطحی و شاملو میتوان فراتر رفت و حضور پر رنگ شعر سایه (هوشنگ ابتهاج) و تا حدودی سیاوش کسرایی در تبلیغات سالهای اخیر اصلاحطلبان را نیز به درنگ و تامل گرفت.
در اولین نوروز پس از کودتای ۲۸مرداد، سایه برای همهی آن آزادیها و جانهایی که سرکوب آن کودتا شدند شعر معروف بهار غمانگیز را سرود با این مطلع:
بهار آمد گل و نسرین نیاوردنسیمی بوی فروردین نیاورد...
انقلاب که از راه رسید سایه اما همهی آن غم و اندوه را فروگذاشت، و گویی که به آرزوی خود رسیده باشد، تصویری کاملاً متفاوت از بهار ارائه کرد و پرشور و شوق به استقبال آن رفت:
ب
هارا چه شیرین و شاد آمدی که با مژده داران داد آمدی
بده داد ما را که خون خورده ایم
ستم های آن سرنگون برده ایم
...
شوق و سرمستی از ورافتادن رژیم پهلوی در جای جای شعر سایه موج میزد. او توسن خیال رها کرده بود و با اسب سرکش امید به تاخت می رفت. حالا دیگر او خوشبینیاش مرزی نمیشناخت:
بانگ خروس از سراي دوست برآمدخيز و صفا كن كه مژده سحر آمد
چشم تو روشن
باغ تو آباد
دست مريزاد
همت حافظ به همره تو كه آخر
دست به كاري زدي و غصه سر آمد
...
چند صباحی از انقلاب نگذشته بود که صدای غل و زنجیرهها کمکمک در گوشها طنینانداز شد و «بوییدن دهانها» رسم رایج. خوشبینی سایه ترک برداشت، شعرش نیز راوی تردید شد. با نگرانی از آزادی پرسید که آیا با زنجیر میآیی!
...ای آزادی از ره خون می ایی اما می ایی و من در دل می لرزم
این چیست که در دست تو پنهان است ؟
این چیست که در پای تو پیچیده ست ؟
ای آزادی
1 که بادبان شکسته زورقِ به گِل نشستهایست زندگی؟
در این خرابِ ریخته
که رنگِ عافیت ازو گریخته
تو با شمارِ گامِ عمرِ ما مسنج
به پای او دمیست این درنگِ درد و رنج.
به سان رود که در نشیبِ دره، سر به سنگ میزند،
رونده باش.امید هیچ معجزی ز مرده نیست
زنده باش.
سایه پست و بلند روزگار زیاد دیده بود، هم از این رو، روزی که در سال ۱۳۸۴ دید بخش آخر همین شعر به شعار تبلیغاتی همان نیروهایی بدل شده که روزی با به بندکشندگانش تن واحدی را تشکیل میدادند دچار شگفتی نشد، خشم هم در او غلیان نکرد و از مصادره و دزدی هم سخنی نگفت. او اقدام هواداران مصطفی معین که شعرش را زینت پوسترها و پلاکاتهای تبلیغاتی خود کردهاند را ننکوهید و از این که معین خود نیز زیر این شعر به مصاحبهی مطبوعاتی بنشیند نیازرد.
یکی دو سال بعد نیز از طریق جراید مطلع شد که آیتالله خامنهای در نمایشگاه کتاب تهران به دنبال مجموعهی جدیدی از آثار سایه بوده است. و باز هم به جای غیض و دشنام در دل استقبال کرد. و مگر نه این است که شعر به هر صورت تلطیف میکند روح و نگاه را، پس بگذار که این شعر به خلوت دلهای از شوق قدرت سنگشده نیز راه یابد، دنیا را چه دیدی، شاید که آنجا نیز بیاثر نماند.
و حالا هم که سایه میبیند شعر «بهارا چه شیرین و شاد آمدی»اش زیب کلیپ تبلیغاتی ستاد میرحسین موسوی و هواداران شده، دلیلی برای برآشفتن نمیبیند، گیرم که نام او را بزرگ ننویسند و یاد چندانی هم از شاعر نکنند. سهل است که آن را نشانهی گشایش و انعطاف میبیند و حاوی این پیام که دیگر شعرهای معلم و سبزواری و قیصر امینپور و ... پاسخگوی خیل جوانان و میانسالان بزرگ شده در جمهوری اسلامی و حتی ذهنهای بسیاری از وفاداران صدیق این نظام هم نیست و آنها راهی میجویند تا نیازهای روانی و هنری خود را به گونهای دیگر پاسخ گویند.
و این تنها با شعر سایه روی نداده است، شعر مشیری و فروغ و آتشی و شاملو هم دیرگاهی است که حتی به خلوت بالاترین سطوح نخبگان سیاسی و اجتماعی جمهوری اسلامی راه یافتهاند. در برابر این امر جز خشنودی نباید واکنش دیگری داشت. دزدی و دستبرد و ... را میتوان فراموش کرد. این شعرها هم جز سرمایههای همگانی هستند. بگذار هر کس از آنها به سهم و درک خود بردارد.