20.4.13

سعدی و خبر و عشق (اول اردیبهشت روز بزرگداشت سعدی است)


سعدی هم بفهمی نفهمی با ژورنالیسم و گستره خبر بی‌ارتباط نبوده. این را در شعرهای او هم می‌توان دید:
گوشم به راه تا که خبر آورد ز دوست/ صاحب خبر بیامد و من بی‌خبر شدم
یا
خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی/ چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی

ولی بیشتر از گستره «ژورنالیسم»، خبرگی و برجستگی سعدی در عشق و  عشق‌ورزی است. این شورمندی در عشق لاجرم به غزل‌های او هم سرریز کرده و اشعار ناب او را نتیجه داده‌اند که گاه شاعران پیش و پس او در برابرش کم می‌آورند.
سعدی در اثربخشی عشق می‌‌گوید:
گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد/ اکسیر عشق در مسم آمیخت زر شدم
حافظ که از پس سعدی آمده در بازگویی همین مفهوم تصویری ارائه نمی‌کند که از سعدی فراتر باشد:
از کیمیای مهر تو زر گشت روی من/ آری به یمن لطف شما خاک زر شود

عشق‌ورزی سعدی شهره خاص و عام است. سعدی به بیان درست حسن انوری در کتاب «شوریده و بی‌قرار»، «از عهد جوانی تا ایام پیری را در آرزو و خواهش عشق سر کرده است. نه تنها غزلیات او سراسر وقف عشق است، کتاب‌های دیگرش نیز بی‌فصلی از عشق گویا در نظرش ناتمام می‌نموده است... غزل حافظ بدان سبب که به ژرفای درد انسان‌ها رسیده و تراژیسم زندگی را در کلامی که حد طافت بشری است بازگفته و در عین حال به شادخواری بازخوانده و امیدواری داده است، با ذهن و عواطف فارسی‌زبانان پیوندی حیرت‌انگیز دارد... انفجار عاطفه در غزل مولانا رنگی دیگر دارد. معیار ارزش‌ها در شعر او متفاوت با همه آن چیزهایی است که در زندگی زمینی ما می‌گذرد... شعر او جنبه هستی‌شناختی پیدا می‌کند. اما خلاف حافظ و مولانا سعدی توانسته است از عام‌ترین عواطف آدمی با زیبایی بسیار، ساده و روان و موجز، سخن بگوید و محتوای ضمیر پرنشاط و جمال‌جوی و عشق‌پرور خود را در مصراع‌ها و بیت‌هایی که قدرت القایی بی‌نظیری می‌یابند بیان کند...سعدی در برابر چهره زیبا بی‌تاب است.»

سعدی را «از روی خوب شکیب نیست» و به بانگ بلند می‌گوید که «خطا بود که نبینند روی زیبا را» یا «تو که گفته‌ای تامل نکنی جمال خوبان/ بکنی اگر چو سعدی نظری بیازمایی» این نیست مگر آن که سعدی در هر حال و مقامی عشق و جمال‌پرستی را لازمه انسان و «حس بشریت» می‌داند.

چرخش‌ها و وسوسه‌ها

همین ویژگی‌هاست که زمانی که محسن مخملباف به تدریج  بریدن از نگاه و تفکر عبوس و زیبایی‌ستیز و آلوده به خشونت خویش را می‌آغازد قبل از همه به شعر سعدی توسل می‌جوید و در پیشانی «باغ بلور» می‌آورد که:
گفتم آهن‌دلی کنم چندی
ندهم دل به هیچ دلبندی
سعدیا دور نیک‌نامی رفت
نوبت عاشقی است یک چندی

 تغزل ناب سعدی و سودازدگی او در عشق، محمد نوری را هم که میانه خوشی با شعر کلاسیک ندارد وسوسه می‌کند که به گونه‌ای غیرمتعارف، با شعری از سعدی در موسیقی تلفیقی ایران نیز ذوق‌آزمایی کند که موفق هم از کار درمی‌آید:
سخن عشق تو بی‌ آن که برآید به زبانم
رنگ رخساره خبر می‌دهد از سوز نهانم
من در اندیشه آنم که روان بر تو فشانم
نه در اندیشه که خود را ز کمندت برهانم

نامجو هم از ذوق‌ورزی با شعر تغزلی سعدی برکنار نمانده است:
چون است حال بستان ای باد نوبهاری
کز بلبلان برآمد فریاد بی‌قراری

گل نسبتی ندارد با روی دلفریبت
تو در میان گل‌ها چون گل میان خاری

عود است زیر دامن یا گل در آستینت
یا مشک در گریبان بنمای تا چه داری

ترسم نماز صوفی با صحبت خیالت
باطل بود که صورت بر قبله می‌نگاری

آزمون‌های متعدد

کمتر شعری از سعدی است که چند اجرای موسقیایی از آن در دست نباشد. مثلا همین شعر که نامجو خوانده تعریف و مختاباد هم در سبک و سیاق دیگری آوازش کرده‌اند. از شعر معروف سعدی، یعنی ای ساربان، بیش از ۱۴ اجرای متقاوت در دست است، که این شاید از زیباترین‌هایش باشد با آهنگ ارژنگ طهمباسی و صدای عقیلی.

بیش از همه اما شجریان با غزل‌های عاشقانه سعدی درآمیخته و آنها را موسیقیایی کرده. چه زمانی که در آلبوم سر عشق با سه‌تار ناب مشکاتیان و نی محمد موسوی «هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم/ نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم» سعدی را با اجرایی زیبا درآمیخت

چه زمانی که که در «مرکب‌خوانی» شوق سعدی به نظربازی «بگذار تا مقابل کوی تو بگذریم/ دزیده در شمایل خوب تو بنگریم» را به زیبایی ترنم کرد:

تا آلبوم به یاد ماندنی در خیال.

و تا اجرای تازه اخیر بر شعر  «جام باده عشق»، به ویژه در بخش پایانی آن.

از تغزل تا سرزنش‌شنیدن

سعدی البته در حکایت‌ها و  اشعار اجتماعی‌اش تناقض زیاد دارد. هم «بنی‌آدم اعضای یکدیگرند» را سروده است و هم به حکام زنهار داده که «آن که پای از سر نخوت ننهادی بر خاک/ عاقبت خاک شد و خلق بر او می‌گذرند». او اما در عین حال از یهودیان هم به زشتی یاد کرده، زن‌ستیزی هم اینجا آنجا در او زبانه می‌کشد و تقدیرگرایی هم در اشعارش کم نیست، و مگر حافظ و مولوی این گونه نیستند؟

هم این نکات و هم این که شعرش به مذاق برخی خوش نیامده سبب شده که هم نیما بر او بتازد، هم شاملو او را نه شاعر، بلکه صرفا بزرگترین ناظم زبان فارسی بداند، هم کسروی تناقضات و جبری‌گری‌اش را محوری کند و هم رضا براهنی به نکوهشش برخیزد که «بر خلاف مولوی شاعر بلندپروازی نیست»، در  حالی که «شاعر باید مثل مولوی به دنبال محال برود و بسراید که «آن که یافت می‌نشود آنم آرزوست». البته بعدها که  محال‌اندیشی در گستره‌‌های دیگر نتایج خوشی به بار نیاورد معلوم شد که تعیین تکلیف برای هنر هم سر از ناکجاآباد در می‌آورد و شعریت شعر هم لزوما به محال‌آندیشی نیست و هزار نکته باریک‌تر از مو  در کار است.

البته انتقادها به سعدی قسما موجه‌اند. در واقع سعدی به خصوص در حکایات گلستانش بازتاب تناقضات انسانی ایرانی و فرهنگ اوست. اما او صرفا در این تناقضات خلاصه نمی‌شود. ورای عاشقانه‌‌های بعضا بی‌همتایش، هم نگاه اعتدال‌گرا و میانه‌روش به مسائل اجتماعی و سیاسی، هم نثر ساده و موجزنویس و غیرمتکلفش و ... همه و همه شاید او را درخور ستایش و اهمیتی که عباس میلانی در کتاب «تجدد و تجدد سیتزی» به او نسبت داده و او را از پیشگامان جنینی تجدد در ایران می‌داند برنکشند، اما یادآوری می‌کنند که سعدی به هر صورت پدیده‌ای مختص به خود است که اگر کارنامه و تاثیر چندگانه‌اش بر ذهن و روان انسانی ایرانی را هم درز بگیریم، باز هم ادبیات ایران بدون شعرهای تغزلی و عاشقانه او به فقدانی اساسی دچار می‌شود:

«آن چه غزل سعدی را از آثار متشابه دیگر شاعران کلاسیک متمایز می‌کند آن است که این غزل‌ها وقف صرفا توصیف زیبایی و کمال جنس دیگر (یار، دوست، نگار، و...) شده‌اند. سعدی در آن‌ها محو و غرق در تاثر حاصل از زیبایی است، در هویتی که انسان در سایه‌ی عشق بدان دست یافته است. غزل برای او کاتارسیس از ناملایمات از هر غیریت است؛ غزل سعدی آزادترین بیان اروس (eros) شاعرانه و عاشقانه است. در آن شاعر وارسته از هر امر بیرونی است. غزل سعدی وصف یک 'او' است، 'او'‌یی که شاعر هویت خود را در ارتباط با آن باز می‌نماید؛ و آرزو، اشتیاق و دنیای عواطف خود را در حضور او می‌گشاید. این همزاد یا گدگری' در ششصد و اندی چکامه یاد و وصف می‌شود. بسا اوقات تکراری می‌نماید، بی آن که ملال‌آور باشد... غزل سعدی وصفی این 'دگری، است. 'او' آزاد است، یک وجود اثیری است. با ستودن او شاعر خود را از همه چیز وارسته می‌کند. در غزل، سعدی کیستی خود را زمزمه می‌کند. سعدی خرسند به وصف این وجود زیباست، غایتی جز همین وصف در کار نیست؛ خود این فرایند به نفسه مهم می‌نماید ـ فرایند شیفته بودن و شیفته ماندن. این شیفتگی از فرایند خط بردن در پایان غزل به فروکش درد اشتیاق می‌گراید؛ شاعر به سعادت آرزو شده می‌رسد. این سبکی و آرامش پس از 'عرض حال' دست می‌دهد و پیامدش اعتماد به نفس درونی است.»
زنده‌یاد محمود عبادیان در کتاب « تکوین غزل و نقش سعدی: مقدمه‌ای بر مبانی جامعه‌شناختی و زیباشناختی غزل فارسی و غزلیات سعدی»

در زمینه رویکرد اجتماعی، مدنی و سیاسی سعدی نیز عبادیان حق مطلب را در این سخنرانی کم و بیش ادا کرده است.



ز خاک سعدی شیراز بوی عشق آید
هزار سال پس از مرگ او گرش بویی

*********************
 و این هم غزل زیبای دیگری از سعدی با صدای مخملی بنان و پیانوی جواد معروفی:

همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن
تو چو روی باز کردی در ماجرا ببستی
نظری به دوستان کن که هزار بار از آن به
که تحیتی نویسی و هدیتی فرستی
دل دردمند ما را که اسیر توست یارا
به وصال مرهمی نه چو به انتظار خستی
نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هیجا
تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی
برو ای فقیه دانا به خدای بخش ما را
تو و زهد و پارسایی من و عاشقی و مستی
دل هوشمند باید که به دلبری سپاری
که چو قبله ایت باشد به از آن که خود پرستی
چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد
چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی
گله از فراق یاران و جفای روزگاران
نه طریق توست سعدی کم خویش گیر و رستی

17.4.13

کیف دستی تاچر و مرکل و محدویت‌های مفاهیم


امروز که مارگارت تاچر به خاک سپرده می‌شود، هنوز هم بحث‌های مخالف و موافق کارنامه او در اوج است. تاچر اما تنها زنی نبود که در سال‌های پس از جنگ جهانی دوم زمام امور یکی از قدرتمندترین کشورهای اروپا (بریتانیایی که روزی کبیر خوانده می‌شد) را به عهده گرفت. دومین زنی که باز هم به رغم عدم ناخشنودی مردان در اروپا جا پای او گذاشت و رهبری قدرت اقتصادی  اول قاره را از آن خود کرد آنگلا مرکل است. او هم به لحاظ سیاسی در همان اردویی جا می‌گیرد که تاچر بود: محافظه‌کاران.

اگر تاچر با سیاست‌های خود مثل کمتر سیاست‌مداری، جامعه بریتانیا را قطبی کرد و قسما بر علیه خود شوراند، مرکل هم کمتر در آلمان، و بیشتر در اروپا این روزها همه‌جا آوازه خوشی ندارد و کشورهای بحران زده بخشی از ریاضتی که باید بابت بحران مالی تحمل کنند را به سیاست‌ها و سختگیری‌های او و دولتش که «منافع بانک‌ها را فراتر از منافع اقشار فرودست جوامع جنوب اروپا قرار داده» ربط می‌دهند.

به طور خلاصه می‌توان گفت که تاچر و مرکل در مضمون و محتوای رویکردها و سیاست‌ها شباهت‌های زیادی دارند، ولی اختلافشان هم کم نیست و همین نکته‌ای است که تفاوت استیل و روش‌ها و فرهنگ متفاوت سیاست‌ورزی را قابل درنگ  و بازخوانی می‌کند.

تاچر و مرکل دردو دوره متفاوت زمامداری کرده‌اند. زمانی که سال ۱۹۹۰ تاچر کنار رفت مرکل تازه یک سالی می‌شد که از پس دیوار برلین در شرق آلمان رهایی یافته بود و تازه وزیر دولت هلموت کهل شده بود. (خودش البته به هنگام فروپاشی دیوار بی‌خیال بود و در حمام سونا مشغول). طرفه این که اگر تلاش‌های تاچر و تا حدودی میتران در راه جلوگیری وحدت آلمان به نتیجه می‌رسید مرکل هم شاید اصولا ناشناخته می‌ماند. یعنی موفقیت مرکل تا حدودی مدیون شکست تاچر در برخوردش با وحدت آلمان است!

تفاوت نظام‌ها، غلط‌اندازی مفاهیم

تاچر زمامدار برآمده از انتخابات مبتنی بر نظام اکثریتی بود که در نفس خود زمینه‌ای برای قطبی‌شدن صحنه سیاسی است. مرکل اما در سیستمی به زمامداری رسیده که مبنایش انتخابات تناسبی است و حزب اکثریت اغلب گریزی از ائتلاف با سایر احزاب ندارد. در واقع ائتلاف در دولت آلمان مثل روز و خورشید است، در حالی  که در بریتانیا کم پیش آمده که انحصار قدرت در دست یک حزب نباشد و مثل این بار یک دولت ائتلافی زمام امور را به دست بگیرد. سیستم فدرال آلمان و سنت قوی سازش و اجماع هم فرقی نسبتا اساسی میان این کشور و بریتانیا را رقم می‌زند.

به خصوص در سیاست خارجی تفاوت میان دولت‌های آلمان و بریتانیا (تاچر و مرکل) بارز است. تاچر رهبر کشوری بود که سنتی از حضور نظامی و نظامی‌گری در جهان را در کارنامه داشت و پیروزی در جنگ فالکند علیه آرژانتین هم برای تاچر پیروزی مجدد در انتخابات بریتانیا را به همراه آورد. در آلمان کسی از این ریسک‌ها نمی‌تواند بکند. شرودر با موضع‌گیری علیه جنگ عراق بود که توانست انتخابات دور دوم را ببرد و مرکل هم که آن زمان در مقام اپوزیسیون سیاستی متفاوت را مزمزه می‌کرد از رویکرد درست شرودر درس‌های باز هم بیشتری آموخت.

زمامداری تاچر هنگامی آغاز شد که اقتصاد بریتانیا روزگار خوشی نداشت. تاچر دوای درد را در اعمال سیاست‌های نئولیبرالی و خصوصی‌سازی از صدر تا ذیل یافت. این اصلاحات که زمین و زمان از پیامدهایش در امان نماند برای بخش‌های بزرگی از جامعه چنان  سفت و سخت و مردافکن بود که در آلمان کسی تصورش را هم نمی‌تواند بکند.

با این همه آلمان نیز بخشی از آن اصلاحات را البته با شدت و حدتی به مراتب کمتر، از زمان شرودر سوسیال دمکرات آغاز کرد. یعنی  مرکل زمانی که به قدرت رسید تقریبا نیمی از «تعدیل ساختاری»  را سوسیال‌دمکرات‌ها با به گرو گذاشتن بخشی از اعتبار و آبروی خود به پیش برده بودند و در واقع او «میوه‌‌چین» اقدام سوسیال‌دمکرات‌ها شد و کمتر کسی شکاف اجتماعی بیشتر در آلمان را مستقیما متوجه او و حزب دمکرات مسیحی کرد.

 اقتصاد آلمان البته حالا وضع بدی ندارد،  ولی سوسیال‌دمکرات هنوز هم از زیر تاثیر نارضایتی‌های ناشی از بخشی از آن سیاست‌ها که به کاهش درآمد اقشار پایین و ایجاد  شرایط‌ کاری نامباسب‌تر برای کارکنان و کارگران و بیکاران و حذف شماری از خدمات اجتماعی  انجامیده، بیرون نیامده‌اند، هر چند که در این سال‌ها از بخشی از آن سیاست‌ها فاصله گرفته‌اند و به خود انتفاد دارند.

ولی راست این است که شرودر به مخیله‌اش هم نرسید که بسان تاچر به جنگ اتحادیه‌های کارگری برود و پشت آنها را به خاک بمالد. او از اقتصاد مقررات‌زدایی کرد، ولی دولت را هم به سان شیر بی یال و دمی نیاورد. او بر خلاف بریتانیا حدی از قدرت اعمال اراده را در حفظ مالکیت‌های عمومی و مصو‌ن‌داشتن عرصه‌هایی از خصوص‌سازی بی‌محابا حفظ کرد.

کیف دستی‌ هم حرف می‌زند

تاچر اما با اتکا به سیستم سیاسی اکثریتی در پارلمان مانع و رادعی در برابر انجام تند و سریع اصلاحات نئولیبرالی خود نمی‌دید. نظام سیاسی آلمان و سنت اجماع و ادغام‌کردن حداکثری همه بخش‌ها و منافع و گروه‌بندی‌ها در تصمیم‌گیری‌هایی که به حیات و ممات جامعه مربوط می‌شود جایی برای این گونه تندروی‌ها نمی‌گذارد و تبعا پیامدها و عوارض منفی سیاست‌ها هم تا حدی محدود می‌مانند و هیچ بخشی از جامعه، ولو که به صورت نامساوی، از این پیامدها در امان نمی‌ماند.
 
طرفه این که مرکل زمانی که در اپوزیسیون بود در زمینه‌هایی همچون مسائل اجتماعی و اقتصادی و سیاسی بیشتر تند و رادیکال بود و با تاچر مشابه. اما به قدرت که رسید ناچار شد که با سیاست‌های اجماعی و غیرتندورانه رایج در سیستم سیاسی آلمان خود را منطبق کند. آنجایی هم که در عمده‌ترین مسائل جامعه با گروه‌های مختلف اجتماعی به توافق نمی‌رسد مسئله را اگر حیاتی نباشد معلق می‌کند تا فرصتی و زمانی دیگر.

همین انعطاف و نرمش که البته در خود حزب دمکرات مسیحی هم کمی کم‌سابقه است این حزب را به جایی رسانده که ائتلافش با هیچ کدام از احزاب سیاسی موجود در کشور (شاید به غیر از حزب چپ) منتفی نیست. حتی برخی از رهبران اتحادیه‌های کارگری هم می‌گویند به رغم پیوند سنتی با سوسیال‌دمکرات‌ها از به قدرت رسیدن دوباره مرکل نگرانی زیادی ندارند. این در حالی است که از ائتلاف کنونی و کم‌سابقه حزب محافظه‌کار بریتانیا با حزب لیبرال هنوز نمی‌توان به نتیجه رسید که چنین ائتلاف‌هایی استثنا نیستند و می‌توانند به بخشی از فرهنگ سیاسی این کشور بدل شوند.

حتی کیف دستی تاچر و مرکل هم از نظر برخی‌ها نشانه تفاوت رویکردهای این دوچهره وابسته به اردوگاهی مشابه است: کیف سیاه و کوچک و سفت تاچر که اغلب با او بود نیز عملا به  بخشی از چهره او درمبارزه سیاسی سفت  و سختش و رویکردهای کمتر منعطفش بدل شده بود. روی میز که می‌گذاشتش گویی که می‌خواهد بگوید اسنادی در آن است و وزیر و زیر دست و طرف خارجی باید حواس کار خودشان را داشته باشند. بریتانیایی‌ها برای این موضوع اصطلاح هندبگینگ (سیاست مبتنی بر کیف دستی) را ساختند.

مرکل اما کیف واحدی حمل نمی‌کند و برای هر فصل کیف متفاوتی بر دوش یا در دست دارد که کمتر هم سفت و سخت است.  یعنی رنگ‌ها و اندازه‌های کیف هم به نوعی با سبک و سیاق رویکردها ناهماهنگ نیستند.

القصه کاربرد مفاهیم برای ساده‌سازی تحلیل کار نادرستی نیست، ولی به شرط احتیاط. در واقع تفاوت‌ها بعضا زیادتر از آن هستند که بتوان همه آن روندها، پدیده‌ها و شخصیت‌ها که زیر عنوان واحدی دسته‌بندی می‌شوند را هم فله‌ای یک دست و یکسان تلقی کرد و بعضا به تفاوت‌های گاه چشمگیر آنها که بیشتر از شباهت‌ها تعیین‌کننده می‌شوند بی‌توجه ماند و در آنها درنگ نکرد.

16.4.13

نتیجه انتخابات ونزوئلا؛ شادی و شوک و تنش


میزان مشارکت در انتخابات ریاست جمهوری  روز یکشنبه ونزوئلا تقریبا برابر با میزان مشارکت در انتخابات پاییز سال گذشته بود. یعنی حدود ۸۰ درصد واجدان شرایط در هر دو انتخابات شرکت کرده‌اند. در انتخابات قبلی انریکه کاپریلس، نامزد کنونی اپوزیسیون به مصاف چاوز رفته بود و چاوز با ۵۶ درصد بر او پیروز شد.

 این بار گرچه اکثر پیش‌بینی‌ها از فاصله ده تا بیست درصدی نیکلاس مادورو (معاون چاوز و نامزد دولت در انتخابات) با کاپریلیس  حکایت داشتند، اما بنا بر نتیجه انتخابات پیروزی  مادورو با ۳ / ۵۰ درصد آرا و تنها با اختلاف  ۲۳۰هزار رای ( ۵۹ / ۱ درصدبیشتر) ممکن شده است تا دوباره در جمع هوادارنش از  ادامه «انقلاب سوسیالیستی دمکراتیک و مبتنی بر ارزش‌های مسیحیت» سخن بگوید.

به عبارتی پس از شکست چاوز در سال ۲۰۰۷ که می‌خواست تغییراتی را در قانون اساسی از طریق رفراندوم تثبیت کند، این دومین باری است که انتخابات تا این گونه حساس و بحث‌انگیز می‌شود و شادی توام با شوکی را نصیب دولتی‌هاییمی‌کند که در ظاهر بخندنند و در دل بگویند که«قسر در رفتیم»، گیرم که اوباما هم با آرایی در همین حد و اندازه در دور دوم پیروز شد.

اپوزیسیون حاضر به پذیرش نتیجه اعلام شده نیست و می‌گوید که چه بسا که همین اندک رای بیشتری که به حساب مادورو واریز شده حاصل دخل و تصرف و نابسامانی‌ها در روند انتخابات باشد. اکثر ناظران ملی و بین‌المللی اما روایت دیگری دارند و می‌گویند که انتخابات از سلامت لازم برخوردار بوده.  اکثر کشورهای آمریکای لاتین به شمول برزیل و آرژانتین مادورو را به عنوان پیروز انتخابات به رسمیت شناخته‌اند. آمریکا و اسپانیا اما به دفاع از اپوزیسیون برخاسته‌اند. روسیه و چین و کوبا هم در مقام تایید مادورو برآمده‌اند. یعنی در عرصه بین‌المللی هم صف‌بندی‌ها شکل گرفته است.

وزیر خارجه ونزوئلا که سه ماه پیش در بر سر کسب فرمانداری ایالت میراندا رقابت انتخاباتی را به کاپریلس باخت، توصیه‌اش این است که آن زمان هم اختلاف پیروز (کاپریلس) و بازنده بیش از ۳۰ هزار رای نبود، ولی کسی درستی نتیجه را زیر ضرب نبرد و چه بهتر که کاپریلس حالا هم اختلاف ۲۳۰ هزار رای خود با مارودو را به رسمیت بشناسد. اپوزیسیون اما بر تخلف تاکید دارد.

مادورو سه سال وقت دارد اگر ...

با پافشاری اپوزیسیون احتمالا کار به شمارش آرا خواهد کشید که چون باید فقط برگه‌های غیرالکترونیکی شمارش شوند احتمالا مدتی طول خواهد کشید و طبیعی است که  در این ایام تنش صحنه سیاسی ونزوئلا را رها نخواهد کرد.

در صورتی که با یا بدون شمارش آرا هم مادورو پیروز انتخابات اعلام شود، کار او آسان نخواهد بود. اشتباه او در انتخابات این بود که عمدتا وجهه و اعتبار چاوز در نزد هوادارنش را به سرمایه و دستمایه خود بدل کرد و بدون ارائه چهره‌ای مستقل از خود سعی کرد که رای دهندگان را قانع کند که چیزی بیش از کپی چاوز نیست، رویکردی که نتیجه مطلوب را به بار نیاورد. البته تجربه‌اندوزی اپوزیسیون و گشودن هر چه بیشتر رو وشعارهای خویش به سوی بخش‌هایی از هوادارن چاوز هم در افزایش آرای کاپریلس و کاهش آرای مادورو بی‌تاثیر نبود. مادورو نسبت به چاوز در انتخابات قبلی ۶۰۰ هزار رای کمتر آورد، کاپریلس اما نسبت به ان انتخابات ۷۰۰ هزار رای بیشتر را حائز شد. این که بخشی از اقشار فرودست جامعه که از رهگذر اصلاحات اجتماعی چاوز به قشر میانی راه یافته‌اند حالا اراده‌ و مطالباتی پیدا کرده‌اند که سیاست‌های دولت دیگر پاسخگوی آنها نیست هم در جابه جایی‌های آرا بی‌تاثیر نبوده است.

نتیجه انتخابات البته، هم نقش کاریزمای شخصی چاوز را نشان داد و هم میزانی قابل اعتنا از نارضایتی که در امید به این کاریزما و اقدامات احتمالا بعدی چاوز محل بروز نمی‌یافت. تورم و گرانی و قطع مکرر برق و فساد و دستگاه متورم دولت و ضریب بالای جرم و جنایت و بدهکارشدن دولت برای ادامه سیستم رفاهی و ...

مادورو به پشتوانه توصیه چاوز به نامزد دولتی‌ها بدل شد، وگرنه کاریزمای او را نداشت و اگر چاوز این حرف را نزده بود چه بسا که رقابت سختی بر سر جانشینی‌اش در درون حزب و  ارتش درمی‌گرفت. اینک که مادورو صرفا با اختلافی اندک بر رقیب خود پیروز شده احتمالا این رقابت و دو دستگی محلی در صف هواداران دولت و حزب حاکم محلی برای بروز خواهد یافت و مخالفان و رقبا در درون حزب فعال‌تر خواهند شد. به خصوص که جمع‌شدن همه طیف‌های هوادارا دولت در درون یک حزب واحد از همان ابتدا هم چندان با رضایت همه طرف‌ها نبود و فشار کاریزما و تحکم چاوز نقش کمی در آن ایفا نکرد.

اگر مادورو به راستی پیروز انتخابات باقی  بماند با رای شکننده‌اش فقط سه سال وقت دارد که آرای کنونی را بهبود بخشد و جامعه‌ هر چه بیشتر قطبی شده را از این حالت نجات دهد. مطابق قانون اساسی ونزوئلا سه سال (نصف مدت) که از دوره ریاست جمهوری طی شده باشد، اپوزیسیون می‌تواند تحت شرایطی خواهان رفراندوم برای ماندن یا رفتن وی شود، همان کاری که سال ۲۰۰۴ با چاوز شد ولی آن بار  اپوزیسیون نتیجه‌ای نگرفت. این بار اما می‌تواند همه چیز ممکن باشد.

14.4.13

درس‌های تازه اپوزیسیون ونزوئلا و دشواری‌های مادورو


در انتخابات ریاست جمهوری ونزوئلا که امروز در حال برگزاری است، هنریکه کاپریلس، نامزد مخالفان که به مصاف مادورو، معاون چاوز فقید رفته، تفاوتی اساسی با نامزدانی دارد که در دوره‌های قبل به مصاف چاوز رفته‌اند. کاپریلس و جوان‌ترهای حول و حوش او که حالا دو حزب سنتی قدرتمدار در دوران پیش از چاوز را در طیف اپوزیسیون تا حدی به حاشیه رانده‌اند می‌گویند که پیروزی در انتخابات مستلزم جذب آرا از پایگاه اجتماعی چاوز است و این میسر نمی‌شود جز با عدم انتقاد اساسی به برنامه‌های اجتماعی او و تبلیغ و تمرکز بر این که اگر ما به قدرت برسیم فقط این برنامه‌ها را بهتر انجام می‌دهیم.

 مثلا در حالی که مادور گفته حداقل دستمزد را در صورت پیروزی در سه مرحله تا پایان سال جاری مجموعا به میزان ۴۰ درصد افزایش خواهد داد، کاپریلس قول داده که این کار را یک باره و بلافاصله پس از راهیابی به کاخ ریاست جمهوری انجام می‌دهد.

نامزد اپوزیسیون همچنین برای اولین بار خود را ادامه‌دهنده سنت سیمون بولیوار، چهره انقلابی و کاریزماتیک تاریخ ونزوئلا معرفی می‌کند، رویکردی که تا کنون در انحصار چاوز بوده است. این که کارزارها و تجمعات انتخاباتی را نیز اپوزیسیون بیش از پیش به محلات فقیر شهر کشانده خود بی‌سابقه است، یعنی دریافته‌اند که این اقشاری که با سیاست‌های چاوز رایشان بیش از پیش در معادلات سیاسی وارد شده را نمی‌توان مثل گذشته نادیده گرفت و صرفا با اتکای به بخش میانی، مرفه و رو به بالای جامعه رویای پیروزی داشت.

البته کاپریلس مثل گذشته روی ضعف امنیت و ضریب بالای جرم و جنایت در جامعه هم دست گذاشته و برای پایگاه سنتی‌ اپوزیسیون هم بی‌برنامه نیست. قطع صدور نفت ارزان  به کشورهای متحد ونزوئلا مثل کوبا که در ازایش پزشک و معلم و مشاور نظامی گرفته‌اند هم همچنان در شعارهای کاپریلس مطرح است.  ولی رویکرد جدید او نسبت به اقشار فرودست جامعه هم، در میان پایگاه سنتی مخالفان نسبتا با استقبال روبرو شده شاید که این بار ستاره بخت اپوزیسیون درخشش بیشتری پیدا کند.این که حالا در صورت به قدرت رسیدن کاپریلس این رویکرد چقدر جنبه عملی پیدا کند و صرفا در حد شعار برای پیروزی در انتخابات باقی نماند مسئله دیگری است.

کاپریلس یک رویکرد جدید دیگر هم به نمایش گذاشته و آن هم حمله مستقیم به مادور است. در دور قبلی او هیچگاه به چاوز به طور مستقیم حمله نکرد، مبادا که بیشتر به سود چاوز کاریزماتیک تمام شود. بگذریم که چاوز هر چه می‌رسید به طور غیرمستقیم بار او کرد. مثل همین دفعه که مادور سعی کرد با همجنسگرا معرفی‌کردن تلویحی کاپریلس او را در نزد اقشار مذهبی کاتولیک و فرودست جامعه که هنوز به این مسائل به دیده تابو می‌نگرند «بی‌اعتبار» کند.

رقابت فشرده انتخاباتی این بار در غیاب چاوز هر دو جناح را به بیشترین بسیج نیرو رهنمون شده. سابقه نداشته در ونزوئلا که ۱۹ میلیون نفر برای شرکت در انتخابات ثبت‌نام کنند. بسیج دولتی‌ها هم به غیر از شعارهای رفاهی و قسما پوپولیستی بیشتر تکیه بر غم و اندوه ناشی از مرگ چاوز و تبدیل آن به اهرمی برای همبستگی بیشتر برای حضور در پای صندوق‌های رای جهت تداوم «راه چاوز» بوده است.

مادور احتمالا از صندوق‌های رای پیروز بیرون خواهد آمد، بدون آن که نیاز به تقلب و دستکاری آرا داشته باشد. به ویژه از سال ۲۰۰۵ که سیستم الکترونیکی انتخابات در ونزوئلا جاری است کمتر کسی به سلامت انتخابات در این کشور شبهه اساسی وارد کرده است. این که البته نیرویی که در قدرت است معمولا و در ونزوئلا کمی بیشتر از معمول امکانات تبلیغی بیشتری نسبت به اپوزیسیون دارد نکته‌ای است که شکایت اپوزیسیون را برانگیخته، بدون آن که لزوما ناظران برای این تخلف نقش اساسی  در رای احتمالا بالاتر مادور قائل باشند. ۲۰۰ ناظر از ۶۰ کشور جهان بر انتخابات امروز نظارت می‌کنند.

مادورو  ولی نه کاریزمای چاوز را دارد و نه قدرت سخنوری و اقناع همه هواداران را. بر خلاف چاوز از میان ارتش هم برنخاسته و هماهنگی میان حزب و دستگاه دولت و ارتش هم کار سختی است که بر دوش او خواهد بود به علاوه معضلی بزرگتر به نام مشکلات عدیده کشور چه در زمینه اقتصادی که نفت در آن بیش از پیش حرف اول را می‌زند یا نرخ بالای تورم و ضریب خشونت و  تنظیم سیاستی متعادل با واشنگتن. این که برای ممانعت از شبهه تمرکز قدرت در دست خانواده مادور شاید لازم باشد که همسرش را هم به کناررفتن از راس دیوان عالی کشور قانع کند نیز از وظایف احتمالی دیگر مادورو است، وظیفه‌ای که انجام احتمالی  آن در کنار جنبه مثبت،  مردانگی در  ساختار سیاسی ونزوئلا را تداوم بیشتری خواهد بخشید.

روزهای سختی در انتظار مادورو است.