31.3.14

"قدرتی که از بی‌قدرتی برمی‌خیزد"


امروز، ۳۱ مارس، صدمین سالگرد تولد اکتاویو پاز  اوست. در زادگاهش به همین مناسبت امسال را سال او نام نهاده‌اند. از سمینارها و جلسات و کلاس‌های آموزشی گرفته تا شعرخوانی از او و برگزاری کنسرت برای بزرگداشتش برنامه‌هایی هستد که در سراسر سال برگزار می‌شوند. انتشار یک تمبر یادگاری و حتی یک بلیط بخت‌آزمایی ویژه برای کمک به رشد و گسترش ادبیات نیز اجزای دیگر برنامه‌های ویژه ارج‌گذاری نسبت به پاز هستند. به همه دانش‌آموزانی که امسال دوره راهنمایی (سیکل) را به پایان می‌برند نیز، از سوی وزارت آموزش و پرورش گزیده‌ای از آثار او اهدا می‌شود.

پاز در سال ۱۹۱۴ و  در گرماگرم انقلاب مکزیک به دنیا آمد که ده سالی این کشور را در غلیان و طغیان نگه داشت. اولین مجموعه شعرش را در ۱۴ سالگی منتشر کرد، ولی در سال ۱۹۵۰ و با مجموعه جستارهایش با نام «هزارتوی تنهایی» بود که به شهرت بین‌المللی رسید. در این اثر چیستی هویت جامعه مکزیک و زیر و بم فرهنگ آن در ارتباط با جهان به نقد و ارزیابی کشیده می‌شود.

"نرودا و مشغولیاتی که مانعش شدند"

گرایش‌های چپ داشت و از دل‌دادگان به جنبش ضدفرانکو بود و سخت در حمایت از آن می‌کوشید. اما سال ۱۹۳۹ قرارداد استالین و هیتلر را برنتابید و چپ‌گرایی‌اش رو به افول رفت. این رویگردانی بر مناسبات او با کسانی مثل نرودا هم بی‌تاثیر نماند. نرودا که او در اسپانیا و در گرماگرم جنگ جمهوریخواهان علیه نیروهای فرانکو ملاقاتش کرده بود در کنار الیوت بر ذهن و شعرش تاثیری چشمگیر گذاشتند. مدتی نیز در پاریس با نرودا و آندره برتون بحث و فحص‌های همدلانه‌ای داشت، تا گسست پیش آمد. خودش گفته است:
«فقط ادببات و در درجه اول شعر است که موجب احیا تفکر، کلمه و حفظ  زبان و اهمیت آن می‌شود. مخصوصاً در این مورد تاکید روی شاعری دارم که خیلی بر این مسائل تاکید داشت و علاقه‌مند بود که روی آنها کار کند، اما اجبارها و دست‌وپاگیری‌های فعالیت سیاسی زمانی طولانی او را از این کار بازداشت. فقط در پایان زندگی‌اش بود که ما دوباره به اتفاق نظر رسیدیم. و او کسی جز نرودا نبود.»

دو سال بعد از مرگ فرانکو که کنگره نویسندگان اسپانیا برگزار شده بود پاز هم یکی از سخنرانان بود. در این سخنرانی به یاد حضار آورد که احساس مشترکی از ۴۰ سال پیش (جنگ داخلی اسپانیا) او و آنها را پیوند می‌دهد، احساسی اما متناقض: «ما را احساس مشترک ایستادن و رزمیدن در کنار ستم‌دیدگان و برای یک امر عادلانه به هم‌ پیوند می‌دهد. ایده انقلابی اما ضربه‌ای سخت و مهلک خورد، البته نه تنها از جانب دشمنان آن. زخمی که انقلابیون خود بر پیکر خویشتن وارد آوردند کم از ضربت دشمن نبود. هر جا که این انقلابیون خود به قدرت رسیدند نیز نظام‌هایی بسته ایجاد کردند و جامعه را به صلابه کشیدند.»

او در ۵ دهه میانی قرن گذشته در میان روشنفکران آمریکای لاتین که عمدتا گرایش‌های چپ داشتند به لحاظ سیاسی محافظه‌کار شناخته می‌شد، هر چند که اهلیت هنری و درخشش‌های ذوق ونگاه او را کمتر کسی یارای نفی بود.

فروپاشی کمونیسم شوروی را پاز  با خشنودی به استقبال رفت و حتی  سمیناری بزرگ در این رابطه در مکزیک برگزار کرد. با این همه، این هیجان به معنای لبیک‌گفتن بی‌چون و چرا به نظم دیگر جهان نبود. از همین رو، در سخنرانی معروفش در سال ۱۹۹۰ به مناسبت دریافت جایزه نوبل، به خطر حاکمیت و تهاجم بازار و سلطه بورکراسی سرمایه‌محور بر گستره فرهنگ و روح جامعه تاخت و آن را به باد انتقادی سخت گرفت.

کارش البته صرفا نویسندگی وشاعری نبود و بیست سالی را هم به عنوان دیپلمات برای دولت مکزیک در پاریس و لندن و هند خدمت کرد و به خصوص از فرهنگ و آیین‌های هند تاثیر فراوان پذیرفت. سال ۱۹۶۸ با حمله پلیس مکزیک به دانشجویان اما او به اعتراض کار دیپلماتیک را رها کرد و از خدمت دولت بیرون آمد.

"ناسازگای با جهان"

در مورد نویسندگی و شعر و شاعری درک و دریافت‌های خاص خودش را داشت. معتقد بود که: «نویسنده نه از کاخ ملی و دادگاه مردمی یا دفتر هیئت سیاسی حزب بلکه از درون اتاق خودش سخن می‌گوید. او به نمایندگی از ملت، طبقه کارگر یا زمینداران و اقلیت‌های قومی و احزاب سخن نمی‌گوید.  او حتی از جانب خویش هم حرف نمی‌زند، بلکه اولین کاری که یک نویسنده واقعی می‌کند شک‌کردن در هستی خویش است. ادبیات زمانی آغاز می‌شود که کسی از خود بپرسد چه کسی در من سخن می‌گوید وقتی که من حرف می‌زنم. منشا اولیه ندا و صدای نویسنده در ناسازگاری با جهان و با خویشتن خویش است. این ندا بیان سرگیجه‌ ناشی از تحلیل‌رفتن هویتی است که نویسنده برای خود می‌شناسد... کلام نویسنده پرقدرت است، زیرا  از موضعی فاقد قدرت سخن می‌گوید.»

شعر‌، گه‌گاه سرگیجه‌ی تن‌هاست
سرگیجه‌ی سخن است
و سرگیجه‌ی مرگ
گامی‌ست با چشمانی بسته بر لبه‌ی پرتگاه
و گل شاه‌پسندی‌ست در باغ‌های زیردریایی
خنده‌ای است که قانون‌ها و فرمان‌های مقدس را
بر آتش می‌افکند
فرود واژه‌های چتربازی‌ست بر شن‌های صفحه
نومیدی‌ست که سوار بر زورقی کاغذی
در چل شب و چل روز
از دریای اندوه شبانه و بیابان اندوه روزانه
عبور می‌کند
ستایش خود است و توهین خود وعشرت خود
سربریدن عنوان‌هاست و به خاک سپاری آینه‌ها
سر در آوردن ضمیرهایی‌ست تازه بریده در باغ اپیکور
تک‌نوازی فلوتی‌ست بر ایوان خاطره
و رقص شعله‌هاست در غار اندیشه

و در جایی می‌پرسد: «آیا بهتر نیست که زندگی را به صورت شعر درآوریم تا از زندگی شعر بسازیم؟ آیا شاعر نمی‌تواند به جای آفریدن شعر، خلق لحظه‌های شاعرانه زندگی را هدف اصلی خود قرار دهد؟»

 میان آن‌چه می‌بینم و آن‌چه بر زبان می‌آورم
میان آن‌چه بر زبان می‌آورم و آن‌چه به سکوت
وا می‌گذارم
میان آن‌چه به سکوت وا می‌گذارم و آن‌چه به
خواب می‌بینم
میان آن‌چه به خواب می‌بینم و آن‌چه به
فراموشی می‌سپارم
شعر است
شعر لغزان است
میان آری و نه
به زبان می‌آورد
آنچه را که من به خاموشی وا‌می‌گذارم
به خاموشی وامی‌گذارد
آن‌چه را که من بر زبان می‌آورم
به خواب می‌بیند
آن‌چه را که من به فراموشی می‌سپارم
شعر کلام نیست
کردار است
کردار کلام  

سال‌های آخر زندگی را پاز به بیماری گذراند. آتشی که سال ۱۹۹۶ به کتابخانه بزرگ او افتاد و صدها کتاب او را نابود کرد ضربه روانی سختی برایش بود. سال ۱۹۹۷ یک خبرگزاری اشتباهاً خبر مرگ پاز را منتشر کرد. واکنشش این بود که «متاسفم که کسانی که مایلند مرا مرده ببینند  با عجله این کار را می‌کنند». ۵ ماه بعد از پس سرطان برنیامد و خاموش شد.


شعرها از کتاب "آزادی" (گزیده اشعار پاز)، ترجمه حسن فیاد برگرفته شده‌اند.

برخی از شعرهای پاز با ترجمه احمد شاملو در اینجا
برخی از شعرهای پاز با ترجمه احمد میرعلایی در اینجا

28.3.14

متن‌هایی حیرت‌انگیز



اخیراً سه متن در آلمان منتشر شده که همگی حیرت‌انگیزند و از تصورات نادرست یا اشتباه و کژفکری‌ متفکران و نویسندگانی حکایت دارند که از چهره‌های مطرح جامعه‌شناسی، فلسفه و ادبیات قرن بیستم‌اند. این چهره‌ها در ایران هم نام‌هایی آشنا هستند و حتی در برخی از محافل فکری و فلسفی مورد علاقه و توجه‌اند.

یکی از این سه متن نامه‌ای است که سال ۱۹۱۵ گئورگ زیمل، جامعه شناس نامدار آلمانی به هرمن ولف، فلیسوف آلمانی- هلندی نوشته و در آن با شوق و حرارت تمام از جنگ جهانی اول حمایت می‌کند. زیمل این جنگ را نبرد تمدن‌ آلمانی و فرانسوی می‌داند که به وحدت ملت آلمان کمک شایانی می‌کند. ولف که شاگرد زیمل است با روشن‌بینی این روایت را نفی می‌کند.
زیمل در ایران نام آشنایی است و بسیاری از کتا‌ب‌های او ترجمه شده است.

نامه دیگری که در میراث ولف اخیراً پیدا شده مربوط به توماس مان است که سال ۱۹۳۶ به ولف نوشته و در آن  از نزدیکی فکری خود به مسکو (دوران استالین) می‌گوید، از "دمکراسی آمرانه و اقتدارگرای" شوروی دفاع می‌کند و آرزو می‌کند که کل اروپا کمونیستی (به سبک شوروی) شود، زیرا سنت و میراث فرهنگی در این کمونیسم بهتر حفاظت می‌شود. آبشخور این افکار مان البته جنبه سیاسی دارد که در نامه به آن اشاره می‌کند.
.
متن دیگر جلدهای دیگری از «دفترهای سیاه» هایدگر است که مجموعه یادداشت‌ها و تاملات او در فاصله ۱۹۳۱ تا  ۱۹۴۱ را دربرمی‌گیرد. هایدگر وصیت کرده بود که این یادداشت‌ها به عنوان آخرین بخش مجموعه آثارش منتشر شود و لذا از مضمون آنها تا کنون کمتر کسی خبر داشته است. این یادداشت‌ها نافی این مدعای حامیان هایدگر است که او فقط مدتی کوتاه به رژیم هیتلر و ایدئولوژی آن روی خوش نشان داده. در این متن‌ها سرریز یهودستیزی و لیبرالیسم‌ستیزی و ... هایدگر به وضوح دیده می‌شود و جالب این که او در سال‌های پس از جنگ هم نیازی ندیده در این یادداشت‌ها دست ببرد و آنها را بعد از مشخص شدن آن همه فجایع اصلاح یا نابود کند. این که او این کار را نکرده نیز از نظر حامیانش نشانه صداقت اوست که خواسته افکارش را در مراحل مختلف بازنمایاند. 

ولی متن‌ها به راستی انزجارآورند. یکی از موضوع‌های محوری این یادداشت‌ها آرزوی هایدگر برای رسیدن به جهانی بهتر بدون یهودیت است. انتشار این دفترها بحث‌های گسترده‌ای را در آلمان دامن زده‌اند. احتمالا در ایران هم  گروندگان به هایدگر اگر به امر دمکراسی و ضدیت با نژادپرستی باورمند باشند، در برابر این افکار نمی‌توانند بی‌تفاوت بمانند.

بخش‌هایی از سه متن یادشده را در زیر می‌توان خواند:
 
• «تازه با این جنگ (جنگ جهانی اول) است که وحدت و یگانگی مردم ما کامل می‌شود. این جنگ بر سر این است که آیا آلمان باید باشد یا نه، جنگی است که تضاد و تناقض میان «من» و «جامعه» را برای همیشه حل می‌کند. این جنگ نبرد میان فرهنگ و تمدن فرانسه و آلمان است که کمتر نقطه مشترکی دارند و نه نبرد قدرت و هژمونی»

از نامه‌ تازه‌یافته شده جورج زیمل جامعه‌شناس معروف آلمان که در ایران هم بسیاری از آثار او ترجمه شده‌اند. زیمل این نامه را سال ۱۹۱۵ به شاگرد خود هرمان ولف نوشته است.

پاسخ هرمن ولف، فیلسوف آلمانی- هلندی و شاگرد زیمل به استادش: « فرهنگ و ادبیات آلمان بیش از آنها در فرانسه شناخته ‌شده‌اند که بتوان از عدم اشتراک فرهنگی صحبت کرد. این جنگ تنها جنگ بر سر قدرت و حوزه نفوذ است.»

••«تمایل و علاقه شما به روسیه شوروی  را  کاملا درک می‌کنم و با شما هم‌رای هستم. البته من انسانی غربی هستم و به این که مسیحیت و آنتیک حوزه مدیترانه از ستون‌های فکری و معنوی ماست پایبندم. در مجموع من انسانی سنت‌گرا و فرهنگی هستم و علاقه‌مند به  میراث‌ها تا یک انسان انقلابی. با این همه موضوع اصلی این است که امروز در روسیه نیز احساس و گرایش به سنت چیز بدی تلقی نمی‌شود، به همان دلیلی که اینک در من هم عمل می‌کند: نفرت از ناسیونال سوسیالیسم هیتلری. این باعث نزدیکی من و مسکو شده، امری که برخی‌ها را به حیرت و انتقاد سوق داده، بدون آن که در علت این نزدیکی دقیق شوند. مسئله به یک تاثیر و دادوستد متقابل برمی‌گردد. در روسیه چیزهایی عوض شده‌اند. پیوستن این کشور به جامعه ملل و بلوک صلح قدرت‌های غربی به لحاظ داخلی نیز بی‌تاثیر نمانده و تاثیراتی ایدئولوژیک بر جا گذاشته که آستانه تحمل در برابر انسان‌هایی سنت‌دوست و غیرآته‌ئیست مثل من را هم بالا برده. مفاهیمی مانند آزادی و دمکراسی نیز ارج و اعتبار بیشتری یافته‌اند. قانون اساسی جدید شوروی قانونی معطوف به ایجاد یک دمکراسی آمرانه و آوتوریتر است و در محورهای اصلی‌اش برای کسی همچون من قابل قبول. من هم از این سو  این درس راگرفته‌ام که اومانیسم باید بر بدبینی خود غلبه کند، مردانگی و عدم لطافت خود را هم کشف کند و دست به تهاجم بزند، اگر بخواهد همه تهاجمات نفرت‌بارنیروهایی که مجموعا به عنوان فاشیسم می‌شناسیم را دفع کند...
 
زیر نام کمونیسم چیزهای متفاوتی فهمیده می‌شود. ولی این مفهوم در حال حاضر بازتاب‌دهنده محتوایی است که رو به آینده دارد. به تصور من اروپا کم یا بیش باید کمونیستی بشود، امری که از نظر من محتمل است. باور من این است که در چنین شرایطی می‌توانیم سنت و فرهنگ و هر آنچه را که دوست داریم به نحوی غیرقابل مقایسه بهتر حفظ کنیم تا در دستان بورژوازی سحر و جادو شده (از سوی فاشیسم).


ایده جبهه خلق را من خوب و بزرگ تلقی می‌کنم، چرا که ضرورت زمانه ماست. امیدوارم که جبهه خلق در اسپانیا (علیه فرانکو) پیروز شود و در اروپا هم پا بگیرد... با توجه به نیروهای مختلفی که در این جبهه گرد می‌آیند شاید گفته شود که من ریشه‌ها و پیشینه‌ خویش را نفی می‌کنم... راستش، نگرانی شما در مورد تناقض و تضاد میان مسیحیت و ضدمتافیزیک‌گرایی سوسیالیسم چندان عاجل نیست و موضوعیت ندارد.در بینش من این تناقض را نیچه حل کرده است، البته در شخص خودش نه در آموزه‌هایش که حاوی سوءبداهت‌های زیادی است.جستار خوبی در باب خود نیچه یکی از ضرورت‌ها و نیازهای امروز ماست. این اپیگون مسیحی می‌خواست به زمین وفادار باشد و انسان به آن معنا و مضمون بدهد، معنایی انسانی. و  همین برای من سوسیالیسم است. ضمن این که، مسیحیت، کاتولیسم،دمکراسی، کمونیسم همه خوبند، همه خوش‌ آمدند به اتحاد، همه باید در کنار هم باشند و به ید واحده‌ای در «جبهه خلق» بدل شوند برای نابودی پلشتی‌ و تباهی»

با سلام‌های گرم
توماس مان
در نامه‌ تازه‌یافته‌ای به هرمان ولف در سال ۱۹۳۶

•••«حسابگری، پست‌نژادی و توطئه‌گری و پنهان‌کاری یهودیان در اصل خصوصیات اصلی بلشویسم و تفکر انگلیسی یا به عبارت دیگر خصوصیات سوسیالیسم اقتدارگرا و لیبرالیسم هستند. این دو نحله در جوهر خود یکی هستند و مدافع بلاشرط شکوفایی و سوق سوبژه به سوی عقلانیت محض. هر دوی این نحله در تحلیل نهایی در خدمت بین‌المللی یهود هستند... روی دیگر سکه بلشویسم، آمریکانیسم است، امریکانیسم هم چیزی نیست جز تبارز به لحاظ تاریخی متعین اتمام بی‌قیدوشرط برهوت‌سازی (فرهنگی و متافیزیکی) جهان... حمله قوای آلمان به شوروی (در سال ۱۹۴۱) هم متوجه نابودی یهودیت جهانی است که از حمایت  مهاجران از آلمان (هیتلری)  برخوردار است، قابل تعقیب و تجمیع نیست و هیچ جا هم نیازی ندارد که برای گسترش قدرت و نفوذ خود راسا وارد اقدامات جنگی شود. در چنین شرایطی راهی نیست جز آن که برای مقابله با یهودیت بهترین خون‌ بهترین فرزندان خویش را قربانی کنیم».

مارتین هایدگر، دفترهای سیاه. (Schwarze Hefte) این دفترها مجموعه یادداشت‌های وی در فاصله ۱۹۳۱ تا ۱۹۴۱ هستند.

24.3.14

پانزدهمین سالگرد حمله ناتو به کوسوو و توجیهات پوتین در کریمه


امروز، ۲۴ مارس، پانزدهمین سالگرد عملیات گسترده ناتو علیه یوگسلاوی (صربستان- مونتگرو) در سال ۱۹۹۹ است. این حمله اولین موردی بود که همه کشورهای اصلی ناتو در آن شریک بودند. حمله ۷۸ روز به درازا کشید با ۳۵ هزار پرواز و نزدیک به ۲۰ هزار بمب. دلیل حمله خطر قوم‌کشی دولت اسلوبودان میلوسویچ در صربستان در منطقه کوسوو اعلام شده بود. 

این که کوسوو از سال ۱۹۸۰، یعنی از زمان مرگ مارشال تیتو هم در چارچوب عقب‌گشت اقتصادی یوگسلاوی و وخیم‌شدن اوضاع اقتصادی آن و هم از رهگذر رشد ملی گرایی در دولت یوگسلاوی و محدودیت حقوق اقلیت‌ها به منطقه‌ای تنش‌آلود بدل شد واقعیتی بود، و این که دولت میلوسویچ با ابراهیم راگوا، رهبر مسالمت‌جوی کوسوو برای رسیدن به یک توافق مرضی‌الطرفین خوب تا نمی‌کرد و برخوردهایی خشونت‌آمیز با تظاهرات و مطالبات کوسوویی‌ها داشت نیز.

با این همه، وقتی که یک گروه تندرو وافراطی به نام اوچکا سال ۱۹۹۶ میداندار شد همه طرف‌ها از جمله کشورهای غربی آن را تروریست توصیف کردند، ولی همین گروه همزمان با حمله ناتو و پس از آن به ستون اصلی تحولات سیاسی در کوسوو بدل شد.

این که واقعا ضریب خشونت در کوسوو به خصوص پس از توافق اکتبر سال ۱۹۹۸ میان میلوسویچ و ریچارد هالبروک، نماینده ویژه‌ آمریکا به حدی بود که حمله ناتو را ایجاب و توجیه کند همچنان محل بحث و مناقشه است، به خصوص که طرح "پوتکوا" که گفته می‌شد طرحی است در دست دولت میلوسویچ برای قوم‌کشی در کوسوو  و با استناد به آن حمله ناتو صورت گرفت عمدتا در حد شایعه باقی ماند و دادگاه میلوسویچ در لاهه هم از پس اثبات آن برنیامد.

روی که حمله ناتو شروع شد ماموران سازمان امینت و همکاری اروپا که در محل بودند در گزارش خود تعجب کرده‌ بودند که در حالی که خشونت رو کاهش است حمله چه توجیه‌‌ای دارد. مجمع پارلمانی ناتو هم بعداً به این نتیجه رسید که اوچکا در صحنه سازی و ایجاد فضای تبلیغی برای تحرک نظامی ناتو نقشی چشمگیر داشته است و این حمله لزوماً ضرورتی نداشته است. به خصوص که حمله باعث شد شمار کشته‌ها و آوارگان بسیار بیشتر از اوج درگیری‌های اوچکا با ارتش یوگسلاوی در سال ۱۹۹۸ شود.  

هنوز انگیزه‌هایی مانند کوچک‌سازی آخرین متحد قومی و
سیاسی روسیه در قلب اروپا(یوگسلاوی مرکب از صربستان و مونته‌نگرو)، ساقط‌کردن دولت آن که فضای پس از جنگ سرد را درک نکرده بود و با روندهای گسترش به شرق ناتو و اتحادیه اروپا همسازی و همکاری نداشت، رقابت‌های منطقه‌ای بر سر کریدورهای انتقال گاز، تلاش آمریکا برای ایجاد یک پایگاه نظامی بزرگ  )باند استیل در کوسوو) در قلب اروپا که با توجه به استقلال و اعتماد به نفس بیشتر اتحادیه اروپا از نظرواشنگتن ضروری می‌نموده و کار کنترل شرق اروپا و روسیه را هم تسهیل می‌کند... از جمله‌ انگیزه‌هایی هستند که در توضیح حمله ناتو به یوگسلاوی به آنها اشاره می‌شود.

برخی انتقادها و تاملات در باره جنگ ناتو در کوسوو هم در این ارزیابی بی‌بی سی و نیز در مقاله پژوهش‌گر بریتانیایی تیموتی گارتن اش، خواندنی‌اند.
 
 هر چه که بود پس از حمله قطعنامه ۱۲۴۴ شورای امنیت صادر شد که کوسوو را همچنان بخشی از یوگسلاوی به رسمیت می‌شناسد. این قطعنامه اما سال ۲۰۰۸ دور زده شد و کوسوو از سوی شماری از کشورهای اروپایی و آمریکا به عنوان کشوری مستقل به رسمیت شناخته شد.

حالا پوتین به استناد این اقدام غرب (حمله بدون مجوز شورای امنیت به کوسوو و در عین حال به رسمیت‌شناختن جدایی آن به رغم قطعنامه‌ شورای امنیت) می‌گوید که کارش در کریمه درست بوده و غرب که بنا به تایید اخیر گرهارد شرودر (صدراعظم آلمان در زمان حمله ناتو) با حمله با کوسوو قوانین بین‌المللی و منشور سازمان ملل را نقض کرده است، نمی‌تواند حالا به روسیه خرده بگیرد که چرا اقدامی مشابه انجام می‌دهد. او از جمله به سخن دولت‌های غربی استناد می‌کند که برای جدایی کوسوو تایید دولت مرکزی صربستان لازم نیست، و می‌پرسد چرا حالا باید کریمه حتما منتظر نظر مساعد کیف بشود. 

نکته حساس و قابل تامل و شاید خطرناک برای موارد آینده در جاهای دیگر اشاره‌ای است که پوتین به حکم بحث‌انگیز دادگاه داوری لاهه می‌کند که سال ۲۰۱۰ در واکنش به شکایت صربستان از جدایی یک جانبه کوسوو صادر شد: «از بحث‌ها و اقدامات شورای امنیت هیچ ممنوعیت عمومی  برای اعلام یک جانبه استقلال بخش یا منطقه‌ای از یک کشور مستفاد نمی‌شود. به عبارت دقیق تر حقوق و قوانین بین‌المللی اعلام استقلال یک جانبه را نفی نمی‌کنند. جدایی یک جانبه می‌تواند ناقض قوانین داخلی کشورها باشد، اما ناقض قوانین بین‌المللی نیست».

در مجموع می‌توان گفت اقدام بحث‌انگیز روسیه در کریمه با استناد به جدایی بحث‌انگیز و بی‌سابقه کوسوو که غرب بدعت آن را گذاشت توجیهاتی یافته است. حال، کار غرب در مقابله با این توجیهات آسان نیست و جلوگیری از تغییر آتی مرزها در این و آنجای دنیا نیز. غرب و روسیه با شناورکردن قوانین و حقوق بین‌المللی شرایط حساس و شاید خطرناکی را ایجاد کرده‌اند.

16.3.14

روزی که آن زن سردبیر فیگارو را کشت


صد سال پیش در صبح چنین روزی (۱۶ مارس) زنی وارد دفتر گاستون کالمت، سردبیر روزنامه محافظه‌کار فیگارو شد و تا او تکان بخورد با گلوله جانش را گرفت و تمام.

زن کسی نبود، جز هنریت کایو، همسر ژوزف کایو، وزیر دارایی کابینه فرانسه. او خود را برای این قتل در راه‌پله  یا سایر سوراخ سنبه‌های دفتر فیگارو پنهان نکرده بود، بلکه رسما با نام و شهرت به دفتر فیگارو رفت و خواهان ملاقات با سردبیر شد.

کالمت وقتی که در پشت میزش او را دید دهانش خشک شد، آخر برایش عجیب بود که زن وزیری که در هفته‌ها و ماه‌های قبل آماج حملات فیگارو بود به ملاقات سردبیر آمده باشد و نیت خیری هم داشته باشد.

هنریت کایو هنوز پا به درون اتاق سردبیر نگذاشته بود که حمله لفظی به او را شروع کرد و تا کالمت به خود بجنبد اسلحه‌اش را کشید و او را زیر رگبار گرفت. اولین تصمیم بعد از انتقال کالمت به بیمارستان و مشخص‌شدن مرگ او، عوض‌کردن تیتر اصلی فیگاروی در حال انتشار بود: سردبیر کشته شد.

قاطی‌کردن امور و مسائل با هم

کایو از نظر خودش دلیل کافی برای کشتن کالمت داشت. در هفته‌ها و ماه‌های قبل فیگارو به آتشبار حمله به شوهرش تبدیل شده بود. سردبیر به خصوص از سیاست‌های شوهر  چپ- لیبرال  او در مقام وزیر دارایی و به خصوص از اقدامات او همچون وضع مالیات بر درآمد یا مخالفت با جنگ دل خوشی نداشت و پیوسته منتقد تند و تیز این سیاست‌ها بود.

انتقادها البته به عرصه سیاسی محدود نمانده نبودند و کالمت تهدید کرده بود که نامه‌های عاشقانه وزیر و همسرش قبل از ازدواج را منتشر خواهد کرد.

کایوها قبل از ازدواج هر دو در رابطه زناشویی دیگری بودند. چند سالی به عشق مخفی میانشان گذشت تا همسر ژوزف کایو در اوج محبوبیت سیاسی‌ او به رابطه‌اش با هنریت پی برد؛ دعوا و طلاق و تیتر اول روزنامه‌ها و باقی قضایا.

ژوزف بلافاصله پس از این طلاق با هنریت که او هم تازه طلاق گرفته بود ازدواج کرد و راز عشقشان کاملا به عالم سمر شد. عشق همچنان به قدری آتشین بود که برایشان حتی محافظت از نامه‌‌های عاشقانه دوران عشق پنهان و این که به دست غیر بیافتد هم بی‌اهمیت بود.

سردبیر فیگارو اما که از کنجکاوی و کندوکاو در زندگی شخصی وزیر هم دریغ نمی‌کرد نامه‌ها را به دست آورد و از آنها اهرمی برای فشار به ژوزف کایو ساخت.

ژوزف کایو دسترسی  کالمت به این نامه‌ها را توطئه همسر سابقش می‌دانست و آرزو کرده بود که بتواند "ضربه‌ای به مخ" کالمت بزند. ماموریت را روز ۱۶ مارس ۱۹۰۴ هنریت بی‌خبر به عهده گرفت و تمام و کمال انجام داد! ژوزف کایو که خبر را شنید در استعفا از همه مقام های خود درنگ نکرد.

به زندان بردن زن وزیر کار آسانی نبود؛ سلولی وجود نداشت که زنانه باشد و در "شان" او. لاجرم بلافاصله سلولی را پرده کشیدند و ملافه ها را نو کردند. صندلی رئیس زندان را هم در اختیارش قرار دادند و ...

حکمی که بحث‌ها برانگیخت و پیامدها داشت

محاکمه هنریت در ۲۱ جولای ۱۹۱۴ شروع شد، یعنی سه هفته پس از ترور ولیعهد اتریش در سارایو و آغاز جنگ جهانی اول. هم خروج کاتو به عنوان یکی از مخالفان جدی جنگ از عرصه سیاست و هم تمرکز راستگرایان و رسانه‌های آنها بر این محاکمه و بی‌اعتنایی عامدانه به خطر جنگ و تن زدن از بحث در باره آن، نقشی قابل اعتنا در کشیده‌شدن پای فرانسه به جنگ داشت. هستند مورخانی که می‌گویند اگر فرانسه این قدر به جنگ بی‌اعتنا نمی‌شد و بعداً هم در آن شرکت نمی‌کرد شاید روند و ابعاد و پایان جنگ به گونه‌ای دیگر رقم می‌خورد.

روزی که محاکمه هنریت شروع شد نظرها در مورد اقدام او متفاوت بود. عده‌ای اقدامش را اقدام قابل فهم یک زن عاشق تلقی می‌کردند و عده‌ای نیز در سیمای او جز یک قاتل نمی‌دیدند. دفاع اصلی هنریت عمدتا در یک جمله خلاصه می‌شد: «زمانی که در فرانسه عدالتی وجود ندارد که حریم شخصی من را محافظت کند، دوست‌داشتنی‌ترین رازهای مرا از افشا مصون نگه دارد و به کارزار زشتی که علیه من و شوهرم راه افتاده پایان دهد،چاره‌ای جز اقدام ندیدم.»

دادگاه سرانجام به آزادی هنریت رای داد. گرچه دفاع هنریت تاکیدی بر رعایت فردیت و تقویت مولفه‌ای از حقوق و استقلال زنان در دهه‌های بعد بود، اما دادگاه در توجیه حکم آزادی‌ او نوشت: «اقدام هنریت کایو به دلیل وضعیت خراب روحی و سرریز احساسات زنانه بوده»!

این حکم از سوی بخشی از جامعه روشن‌بین فرانسه به عنوان سندی از درک و برداشت‌های کلیشه‌ای نسبت به زنان تلقی شد و بحث‌های گسترده‌ای را دامن زد که به نوبه خود در کاهش زن‌ستیزی و اصلاح نگاه به زنان بی‌تاثیر نبود.

از سویی، اقدام هنریت در قتل سردبیر فیگارو گرچه جان یک انسان را گرفت، اما پیامد اجتماعی آن این بود که به تدریج در عرصه سیاسی و اجتماعی فرانسه حریم خصوصی افراد با مسائل سیاسی قاطی نشود. حالا اگر میتران و اولاند و ... هم ماجراهای عشقی و جنسی بحث‌انگیز داشته باشند و روزنامه‌‌های زرد آنها را به تیتر اول خود بدل کنند، کسی این مسائل را وارد کارنامه سیاسی‌ آنها نمی‌کند و از مسائل شخصی انسان‌ها به ندرت حربه‌ و چماقی در کارزارهای سیاسی و اجتماعی ساخته می‌شود.

4.3.14

جیمی اوباما!


از کسانی که قدرت آمریکا را در حال افول فزاینده می‌بینند که بگذریم، هستند کسانی هم که همچنان قدرت را در عرض اندام نظامی، تعداد سرباز، به راه‌انداختن گهگاهی جنگ و پیچ دادن گوش «متمردان» می‌دانند، و چون دولت اوباما نه در مورد سوریه و نه در مورد اقدامات جاری روسیه در اوکراین چنین نمی‌کند، به ضعف و مماشات متهم می‌شود.

صاحبان همین دیدگاه می‌گویند که پیامد این رویه آن خواهد بود که کسی قدرت نظامی آمریکا (که اعمال نمی‌شود) را جدی نخواهد گرفت و «اعتبار و وزن» آمریکا «در مقابله با بحران‌های بین‌المللی و سرکشی‌ها» متزلزل خواهد شد. زمانی جیمی کارتر را هم به داشتن همین «بی‌عملی و ناجدیت» در سیاست خارجی متهم کردند و با قرینه‌سازی حالا رئیس جمهور کنونی را هم «جیمی اوباما» نام نهاده‌اند.

شکی نیست که آمریکا با توجه به پیدایش کانون‌های مختلف قدرت، وضعیت اقتصادی‌اش که از دو جنگ افغانستان و عراق ضربه خورده و ...  وزن و نیروی سابق خود را ندارد. به عبارتی ایالات متحده کشوری بود که در هزینه‌کردن پول برای تحکیم موقعیت سیاسی و نظامی خود هیچ‌گاه تعلل نمی‌کرد و وضع اقتصادی‌اش هم به گونه‌ای بود که چنین هزینه‌هایی را مجاز می‌کرد. ولی اینک این کشور در وضعیت قسما متفاوتی است.تفاوتی که در سخنان اخیر چاک هیگل، وزیر دفاع آمریکا به هنگام اعلام کوچک‌شدن ارتش آمریکا هم تا حدودی آشکار بود.

با این همه آمریکا همچنان بزرگترین ابرقدرت دنیاست و خطاست که کسی از دوران پساآمریکا سخن بگوید.

خطای منتقدان

منتقدان منتهی درنمی‌یابند که اقدامات دولت اوباما کم و بیش در چارچوب استراتژی امنیت ملی جدیدی است که در دوران رابرت گیتس طراحی شد و اینک نیز به آن عمل می‌شود.

لب کلام استراتژی جدید امنیتی آمریکا که در حرف‌های همین چندی پیش جان کری در اجلاس داوس هم عنوان شد این است که سیاست خارجی این کشور که در دو سه دهه گذشته به گونه‌ای فزاینده و خزنده نظامی شد  باید به سوی تلفیقی منطقی از قدرت نرم و سخت سوق یابد. تحلیل ژوزف نای( به انگلیسی، به آلمانی)، معاون سابق وزرات دفاع آمریکا و از نظریه‌پردازان استراتژی دفاعی جدید این کشور در مورد سخنان جان کری، به فهم این سخنان و رویکردهای امنیتی و دفاعی آمریکا بهتر کمک می‌کند.

استراتژی امنیت جدید آمریکا می‌گوید که ایالات متحده دیگر نه به خواست و پسند خود، بلکه صرفاً از سر ضرورت و اجبار وارد جنگ‌ خواهد شد و تا قبل از آن هم از همه امکانات دیپلماسی و قدرت نرم خود استفاده خواهد کرد. بنا بر این استراتژی در جهان به هم پیوسته کنونی جایی برای یک‌جانبه‌گرایی نیست و قدرت را باید با دیگران و نه علیه دیگران اعمال کرد. بخش مهمی از هنر قدرت سخت و نرم آمریکا در این خواهد بود که چگونه متحدان هر چه بیشتری برای مقابله با بحران‌ها ( و در اصل حفظ منافع خود) بیاید تا هم امکانات مالی و هم پشتوانه قوی‌تر اجرایی سیاست‌ها و رویکردها تضمین‌شده‌تر باشد.

به‌کار گیری یا عدم به‌کارگیری معقول اهرم‌ها

ورای اشتباهاتی که غرب و از جمله آمریکا در بحران سه ماه گذشته اوکراین واردش شدند، سیاست کنونی آمریکا در برابر اعزام نیروی روسیه به کریمه در مجموع سیاستی است منطبق با استراتژی امنیتی جدید آمریکا. این که بعضا برخی از مقام‌های دولت اوباما ادعاها و تهدیداتی را مطرح می‌کنند که با این استراتژی نمی‌خواند، اشکالش نه به این استراتژی که به عدم دمسازی اظهارات این مقام‌ها با روح این استراتژی برمی‌گردد.

در واقع رویارویی و تهدید نظامی آمریکا علیه کشوری که به همکاری آن در حل مسائلی مانند مناقشه اتمی ایران، بحران سوریه، روند خروج بسامان نیروهای ناتو از افغانستان در سال جاری و ... نیازمند است بیش‌تر از آن که نتیجه مثبتی به بار بیاورد، شاید آسیب بزند.

آمریکا برای فشارآوردن اقتصادی بر روسیه هم امکانات زیادی ندارد، متحدان اروپایی‌اش این اهرم را بیشتر در کف دارند، ولی برای آنها هم این اهرم‌ها مثل تیغ دو لبه است. نفت و گاز روسیه را نخرند خودشان هم ضرر می‌کنند؛ توقف صادرات کالا و سرمایه به بزرگترین جامعه اروپایی- آسیایی هم ضررش برای اقتصادهای اروپایی کم نیست. فقط حضور ۵۵۰۰ شرکت آلمانی در روسیه و حجم بزرگی از پول‌های ثروتمندان الیگارش و غیرالیگارش این کشور در بریتانیا موضوع کوچکی نیست که بتوان با نادیده‌گرفتن آنها اهرم تحریم را فورا به کار انداخت. تحریم روسیه به دلیل پیوندهای اقتصادی تنگاتنگ این کشور با اوکراین به این کشور هم که حالا بیرون‌آوردنش از بحران اقتصادی به نگرانی اول اروپا و آمریکا تبدیل شده ضربه خواهد زد.

می‌ماند فشارهای دیپلماتیک و بازکردن مسیرهایی برای واردشدن به یک گفت‌وگوی جدی با روسیه. در این گفت‌وگو هم، البته هر دو طرف باید اذعان کنند که خطا کرده‌اند، غرب در تندروی‌های و انحصارگرایی‌هایش در شکل‌دادن به تنظیمات جدید سیاسی و اقتصادی در اوکراین و روسیه هم در مورد اقدام توجیه‌ناپذیر اعزام نیرو به کریمه.

اگر این بحران هم راه‌حل و فرجامی کم و بیش قابل قبول بیابد، آمریکا می‌تواند آن را هم به حساب تکیه بر رویکردهای جدیدش در زمینه استراتژی امنیت ملی بگذارد و از این استراتژی در برابر مخالفان داخلی و خارجی خود بیش از پیش دفاعی قوی‌تر داشته باشد. در چنین صورتی همانطور که ژوزف نای در مقاله‌اش می‌گوید سیاست اوباما شاید بیشتر به آیزنهاور شبیه باشد تا کارتر.

3.3.14

«بروکسل، مقر لیبرالیسم توتالیتر و انحرافات جنسی»


 از خطای غرب و دولت موقت اوکراین تا خطای روسیه

بازی خطرناکی که در اوکراین جریان دارد در مرحله فعلی تقصیرش بیش از همه به گردن روسیه است و سیاست‌های غلط غرب و دولت موقت اوکراین هم این سیاست را به سختی توجیه می‌کنند.

اگر بر سر نقش منفی کنونی روسیه و اقدامات ناقض حقوق بین‌الملل این کشور توافق باشد، آنگاه می‌توان نگاهی فاصله‌مند و واقعی‌تر به روندها و سیاست‌های اشتباهی هم انداخت که اوکراین را به جایی راندند که روسیه هم با این سیاست اشتباه بیش از پیش آتش آن را شعله‌‌ورتر کند. 

در نظر بگیریم که در این سه ماه در اغلب رسانه‌ها و در میان تحلیل‌گران سیاسی جز ستایش و حمایت توام با هیجان برای سیاست‌های طرف دیگر ماجرا (غرب و اپوزیسیون اوکراین) دیده نشد و کمتر دقت شد که سیاست‌های این‌ها نیز
در بطن خود  اشتباهاتی را حمل می‌کنند که اثرات مخرب آنها پیامدهایی فاجعه بار می‌تواند داشته باشد. اذعان کنونی شماری از سیاستمداران غرب به این اشتباهات گرچه دیر است ولی شاید زمینه‌ساز تلاش‌ و فشار بیشتر برای اصلاح سیاست دولت موقت در اوکراین شود و روسیه را هم در احتجاجات و توجیهات و بهانه‌جویی‌هایش بیش از پیش خلع سلاح کند:

• در سه ماه گذشته اتحادیه اروپا به رغم آشنایی با واقعیت پیچیده فرهنگی و قومی در اوکراین این کشور را در برابر گزینه یا با ما یا با روسیه قرار داد و خود در قطبی‌کردن فضای جامعه نقشی به شدت منفی بازی کرد. حضور غیرمتعارف وزرای خارجه غربی در میان مخالفان هم مولفه‌ای تشدیدکننده از همین روند منفی بود.

• بالاگرفتن موج خشونت در میان مخالفان کمتر مورد نقد و انتقاد غرب و رسانه‌های عمده آن قرار گرفت و حتی در برخی موارد خشونت این گروه‌ها به عهده دولتی گذاشته شد که خودش هم البته به خصوص در ابتدای کار در استفاده از خشونت به راه خطایی اساسی رفت.

• برای غرب این مسئله که بخشی ازاپوزیسیون گرایش‌های راست افراطی دارد کمتر محل نگرانی بود. حزب اسوبودا، آزادی، یکی از سه حزب عمده اپوزیسیون در هنگام تشکیل خود را حزب نازی اوکراین توصیف کرد، رهبرانش به همکاری با آلمان هیتلری افتخار می‌کنند و گاه و بی‌گاه مهمان احزاب نئونازی اروپا بوده‌اند.

• این که ورای اشتباهات یانکوویچ،  از جمله زیر فشار رهبران همین حزب اسوبودا که اتحادی گسترده با شبه‌نظامیان خشونت‌گرای  موسوم به "سکتور راست" دارند توافق اپوزیسیون و دولت که با میانجی‌گری وزرای خارجه سه کشور اروپایی به دست آمد روی هوا رفت و دوام نیاورد هم کمتر انتقادی در غرب برانگیخت.

• ورای این مسئله و مهمتر از ان، خود تخطئی دولت موقت در اجرای مفاد موافقتنامه پس از فرار یاکونویچ هم حساسیتی در غرب ایجاد نکرد. دولتی که تشکیل شد طبق توافقنامه می‌بایست دولت وحدت ملی باشد، ولی در عمل شد دولت غرب اوکراین. اولین بحث و تصمیم مجلس هم به پیشنهاد حزب اسبوبوودا اختصاص داشت که زبان روسی به عنوان زبان دوم کشور حذف شود، در حالی که ۴۲ درصد جامعه با این زبان صحبت می‌کنند.

• حزب اسوبودا چند وزیر کابینه و معاونت اول نخست‌وزیر را به خود اختصاص داد.  دادستان کل کشور را هم به یکی از اعضای همین حزب و در واقع به همان وکیلی سپرده شد که وکالت رهبر حزب را در برابر دادگاه به اتهام نفرت‌پراکنی علیه یهودیان به عهده داشت.

• رئیس شورای امنیت ملی هم کسی شد که از بنیانگذاران حزب اسوبودا بود و حالا گرچه به حزب خانم تیموشنکو پیوسته ولی ارتباطات تنگاتنگش با دیمتری یاروش، فرمانده "سکتور راست" بر کمتر کسی پوشیده است. همین نزدیکی بود که باعث شد تعهد دولت جدید به خلع‌سلاح شبه نظامیان افراطی سکتور ظرف ۴۸ساعت، عملا در طاقچه بماند و نگاه منفی در شرق به دولت جدید محکم‌تر شود.

• یاروش در دو دهه گذشته مربی دسته‌جات مسلح راست افراطی بوده و روسیه و اتحادیه اروپا را دشمنان اوکراین می‌داند. او از بروکسل، مقر اتحادیه اروپا،  به عنوان مهد "لیبرالیسم توتالیتر" و "انحرافات جنسی" یاد می‌کند.

• این اشتباهات عمدتا عامدانه غیرعامدانه از سوی غرب و اپوزیسیون در بروز وضعیت کنونی اوکراین نقش و تاثیری کمی نداشته‌اند. محکومیت اقدام ناقض معاهدات بین‌المللی روسیه حتما به‌جا ودرست است، ولی ندیدن این زمینه‌ها و خطاها هم شاید تداوم همان بینشی باشد که جز سیاه و سفید نمی‌بیند و همه تقصیرها را متوجه یک طرف می‌کند.

1.3.14

همش‌زیر‌سر‌افغان‌هاست!



(در باره نقش، رویکرد وسمت‌گیری رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی در تحولات اوکراین)

مصطفی نایم، فرزند یکی از مهاجران افعان است که در اوکراین  بزرگ شده و تا نوامبر سال گذشته خبرنگار روزنامه نسبتا مستقل "اوکرانیسکا پروادا" بود. او البته مجری برخی برنامه‌های تلویزیونی هم بوده و از جمله به خاطر سوال‌های انتقادی‌اش در کنفرانس مطبوعاتی یانکوویچ چهره ناآشنایی به شمار نمی‌رفت.

نایم ۳۲ ساله است و ظاهرا ظاهرا سر پرشوری دارد. روی اکانت توئیترش نوشته: جوان باشی و انقلابی نباشی! این یک تناقض ژنیتک است.

 ۲۱ نوامبر که یانوکوویچ اعلام کرد در اجلاس ویلنیوس (۲۸ نوامبر) قرارداد جامع همکاری اقتصادی با اتحادیه اروپا را امضا نخواهد کرد، او  از ساختمان پارلمان اوکراین بیرون آمد و روی فیس بوکش نوشت: اگر زیر این استاتوس من با عنوان "من آماده ام" بیش از هزار نفر همراهی کنند همگی با هم در میدان استقلال اوکراین جمع می‌شویم و اعتراض می کنیم. و روز ۲۲ نوامبر چند صد نفر در ارتباط با همین فراخوان نایم در میدان استقلال جمع شدند.

ابتدا اغلب دانشجویان غرب اوکراین و به ویژه شهر لویف بودند که در تظاهرات شرکت می کردند. روزهای بعد احزاب مخالف و هوادارانشان هم به میدان آمدند، ولی معترضان اولیه که حول نایم جمع شده بودند حضور احزاب با علم و کتل خودشان را ممنوع کردند، ممنوعیتی که رهبر حزب شدیداً ناسیونالیست  اسوبودا (آزادی) اول به آن تن نداد، ولی نهایتا مجبور به تمکین شد.

روز  ۲۳ نوامبر نایم صفحه فیسبوکی جدیدی باز کرد با نام EuroMaydan (یورومیدان) که حالا ۲۵ هزار هوادار دارد و در اطلاع‌رسانی فعال و لحظه به لحظه از رویدادهای میدان و نقاط دیگر اوکراین به کسانی که به احزاب اعتماد چندانی نداشتند نقشی محوری بازی کرده و می‌کند.

EvromaidanSOS (یورومیدان اس او اس) هم راه‌اندازی شد که به معترضان درون میدان می‌گفت کجا کمک‌های پزشکی و درمانی ارائه می‌شود یا کجا می‌توان شب را گذراند. بعد از دست به دست شدن قدرت حالا در این صفحه فیس بوکی عکس ناپدیده‌شده‌ها و مشخصات آنها نشر می‌یابد و تقاضای کمک مالی مطرح می‌شود.


راه‌اندازی سریع شبکه‌های تلویزیونی

در همان ماه نوامبر دو شبکه تلویزیونی اینترنتی غیردولتی هم راه افتاد. یکی Hromadske-TV ( تلویزیون عمومی) و یکی هم Espresotv. اولی خلف تلویزیونی است به نام TVi که تا آوریل سال گذشته تلویزیونی منتقد بود، اما با عوض‌شدن صاحبانش سیاست خنثایی در پیش گرفت. ۳۰ روزنامه‌نگار این شبکه که با سیاست جدید همخوانی نداشتند استعفا کردند و با مصطفی نایم در ۲۲ نوامبر شبکه Hromadske-TV را راه‌اندازی کردند. منبع مالی این تلویزیون اتحادیه اروپا و منابع دیگری است که اسمی از آنها برده نمی‌شود.

Hromadske-TV اغلب برنامه زنده پخش می‌کند و در روزهای داغ تظاهرات در میدان با دوربین‌های خود حاضر بود. برخی از فیلمبرداران هم از آسیب درگیر‌ی‌ها و حملات نیروهای انتظامی در امان نماندند. البته این که بعضا برخی چهره‌ها را به عنوان تک‌تیراندازان دولت معرفی کرد بدون آن که سند و مدرکی داشته باشد یا خشونت بخش‌هایی از معترضان در گزارش‌هایش بازتاب نیافت از نکات منفی کارنامه این شبکه به شمار می‌رود.


Espresotv هم روز ۲۵ نوامبر راه افتاد و کار این هم عمدتا پخش مستقیم رویدادها از میدان بود. این شبکه البته به جز اینترنت از ماهواره هم پخش می‌شود و حامی مالی‌اش لهستانی‌ها هستند. یکی از بنیانگذاران شبکه نیکولا کنیاشیکی، روزنامه‌نگار و نماینده وابسته به حزب "خانه پدری" خانم تیموشنکو است. اسماً ۹۹ درصد سهام این شبکه متعلق به همسر کنیاشیکی است. ولی یکی از حامیان و تاثیرگذاران بر کار این شبکه میخائیل برونیاتوفسکی، روزنامه‌نگار شبکه خصوصی TVN لهستان است که در عین عضو هیئت نظارت موسسه رسانه‌ای  STV هم است.

به لحاظ طراحی Espresotv کاملا شبیه TVN لهستان است. شبکه بزرگ خبری تلویزیونی لهستان با نام TVN24 اکثر خبرهای خود را از خبرنگاران Espresotv می‌گیرد وهمین خبرها را در اختیار رویترز و سی ان ان و واشنگتن‌پست و ... هم قرار می‌دهد.  Espresotv با یک امتیاز لهستانی روی ماهواره پخش می‌شود و به همین خاطر اجازه ندارد در شبکه کابلی اوکراین حاضر باشد. به گفته برونیاتوفسکی هستند کسانی که بخواهند در اوکراین در این شبکه سرمایه گذاری کنند، ولی این نگرانی وجود دارد که تاثیر آنها زیاد شود. به همین خاطر او تلاش می‌کند که از اتحادیه اروپا و منابعی نامعلوم در آمریکا سرمایه جذب کند. همین راه‌اندازی سریع شبکه‌های تلویزیونی با کمک اتحادیه اروپا  یا تدوام کار آنها با کمک‌های اروپا و آمریکا از جمله مواردی است که روسیه با استناد به آنها نظریه «دخالت خارجی در تحولات اوکراین» را بنا گذاشته است.

تبلیغ برای روزنامه خود در گرماگرم تظاهرات

طرفه این که بنا به داده‌های خود Espresotv جوانان ۱۸تا ۲۵ ساله اوکراینی تنها ۱۰ درصد مخاطبان آن را تشکیل می‌دهند و بیشتر مخاطبان سالمند هستند. ظاهرا جوانانی با تیپ و تفکر نایم همچنان به تیموشنکو و الیت نزدیک به او با بدبینی نگاه می‌کنند و بیشتر به همان تلویزیون Hromadske-TV توجه دارند. نایم و همفکران حالا معتقدند که بر خلاف روزهای اول تظاهرات، نهایتا میدان قربانی حضور سیاستمداران و بخش‌های رادیکال آنها شد و سرنوشتی مانند انقلاب نارنجی برای تحولات اخیر هم نامحتمل نیست.

با این وجود، Hromadske-TV  بعد از سقوط یانکوویچ برنامه‌هایش را در شبکه دولتی Pershiy Natsionalniy ادغام کرده. البته شرط گذاشته‌اند که تبلیغاتی میان برنامه‌های آنها پخش نشود و در محتوای برنامه‌ها هم دستکاری صورت نگیرد.

ورای رسانه‌های یادشده، در تحولات اوکراین تلویزیون کانال ۵ متعلق به پترو پروشنکو، میلیارد معروف این کشور و صاحب کارخانه معروف شکلات‌سازی Roschen نقش بسیار عمد‌ه‌ای داشت. پروشنکو گرچه در انقلاب نارنجی هم حامی اپوزیسیون بود، ولی از این که گه‌گاه تغییر موضع بدهد و متناسب با منافعش جبهه عوض کند ابایی نداشته است. نام او به خاطر نقش رسانه‌ای و مالی‌اش در تحولات اخیر برای نخست‌وزیری هم مطرح بود، اما بخشی از معترضان میدان روی خوش نشان ندادند. طرفه این که همان روزی که تیموشنکو از زندان آزاد شد و به میدان آمد، بلافاصله بعد از سخنرانی او پروشنکو میکروفن را گرفت و برای روزنامه جدیدش شروع به تبلیغ کرد، یعنی در اوج کارزار سیاسی هم منافع و افزایش تیراژ روزنامه از یادش نرفت!